منسدلغتنامه دهخدامنسد. [ م ُ س َدد ] (ع ص ) بسته شونده . (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بسته شده و بندآمده و سدشده و مسدودگردیده و موقوف شده و بازداشته شده . (ناظم الاطباء) : هیچ علاجی در وهم نیامد... چنانکه طریق مراجعت آن منسد ماند. (کلیله چ م
منشتلغتنامه دهخدامنشت . [ م َن ِ ] (اِ) منش . (یادداشت مرحوم دهخدا) : جز تو نزاد حوا و آدم نکشت شیرنهادی به دل و بر منشت . محمدبن مخلد سگزی (ازتاریخ سیستان ص 212).رجوع به منش شود.
منشتلغتنامه دهخدامنشت . [ م ِ ن ِ ] (اِ) در تداول عامه ، رغبت .- منشت نشدن ؛مکروه و منفور داشتن چیزی را: منشتم نمی شود؛ یعنی چون دستهای آلوده بدان خورده یا مردمی پلشت کار و شوخگن آن را پخته و ساخته اند رغبت به خوردن آن نمی کنم . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منش
منشتلغتنامه دهخدامنشت . [ م ُ ش َت ت ] (ع ص ) پراکنده و متفرق . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انشتات شود. || متمایز و جدا. (ناظم الاطباء).
منشدلغتنامه دهخدامنشد. [ م ُ ش ِ ] (ع ص ) شعرخواننده . (آنندراج ) (غیاث ) (از منتهی الارب ). آنکه شعر می خواند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : جان سخنوران را مرشد نشید من به بهر چنین نشیدی منشد رشید بهتر. خاقانی .بیتی یا قطعه ا
منشدلغتنامه دهخدامنشد.[ م ُ ش ِ ] (اِخ ) موضعی است میان رضوی و ساحل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به معجم البلدان شود.
منسدرلغتنامه دهخدامنسدر. [ م ُ س َ دِ ] (ع ص ) موی فروهشته . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شتابنده و نرم رونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آنکه می شتابد و آنکه به شتاب می رود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انسدار شود.
منسدللغتنامه دهخدامنسدل . [ م ُ س َ دِ ] (ع ص ) موی فروهشته . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مسترسل . (یادداشت مرحوم دهخدا). || جامه ٔ فروهشته . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). جامه ٔپایین افتاده . (ناظم الاطباء). رجوع به انسدال شود.
منسدملغتنامه دهخدامنسدم . [ م ُ س َ دِ ] (ع ص ) جراحت به شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به انسدام شود.
دلیللغتنامه دهخدادلیل . [ دَ ] (ع ص ، اِ) راهنما. رهبر. رهنمون . راهنما. (منتهی الارب ). راهبر. (دهار). راهبر و راهنما. (غیاث ). راه نماینده . (آنندراج ). مرشد. (اقرب الموارد). ابن المدینة. (منتهی الارب ). بَجدة. بلد. قائد. هادی . هَوجَل . (منتهی الارب ). ج ، أدلة. أدلاء. (از منتهی الارب )
اسماعیللغتنامه دهخدااسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن قاسم بن عیذون بن هارون بن عیسی بن محمدبن سلمان مکنی به ابوعلی قالی . صاحب امالی . از ائمه ٔ لغت و اساتید نحاتست . در فن اعراب بر آیین بصریین میرفت . نیای بزرگ وی سلمان از موالی عبدالمل»بن مروان بود. در طبقات سیوطی از طبقات زبیدی نقل شده که در مدح ا
منسدرلغتنامه دهخدامنسدر. [ م ُ س َ دِ ] (ع ص ) موی فروهشته . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شتابنده و نرم رونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آنکه می شتابد و آنکه به شتاب می رود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انسدار شود.
منسدللغتنامه دهخدامنسدل . [ م ُ س َ دِ ] (ع ص ) موی فروهشته . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مسترسل . (یادداشت مرحوم دهخدا). || جامه ٔ فروهشته . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). جامه ٔپایین افتاده . (ناظم الاطباء). رجوع به انسدال شود.
منسدملغتنامه دهخدامنسدم . [ م ُ س َ دِ ] (ع ص ) جراحت به شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به انسدام شود.