منش گردالغتنامه دهخدامنش گردا. [ م َ ن ِ گ َ ](اِ مرکب ) برهم زدگی طبیعت و غثیان را گویند که قی وشکوفه باشد. (برهان ) (آنندراج ). برهم زدگی طبیعت و نفرت و قی و غثیان و شکوفه . منش گر. منش گرد. (ناظم الاطباء). تهوع . دل به هم خوردگی . قی . غثیان . (یادداشت مرحوم دهخدا) : ری
منشلغتنامه دهخدامنش . [ م َ ن ِ ] (اِ) خوی و طبیعت ، چه منشی به معنی طبیعی است . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). خوی و طبع و طبیعت و خصلت و نهاد و سرشت . (ناظم الاطباء). فطرت . طینت . جبلت . عادت . (یادداشت مرحوم دهخدا) : به هر نیک و بد هر دوان یک منش
منزلغتنامه دهخدامنز. [ م ِ ن َزز ] (ع ص ) مرد بسیارجنبنده . || (اِ) گهواره . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منشدیکشنری فارسی به انگلیسیcharacter, characteristic, disposition, ethos, feature, habit, habitude, humor, mien, temper, temperament, trait
اشکفهلغتنامه دهخدااشکفه . [ اِ ک ُ ف َ / ف ِ ] (اِ) بهار وشکوفه ٔ درخت . (برهان ) (آنندراج ). اشکوفه . (فرهنگ ضیاء). رجوع به شعوری ج 1 ص 149 شود. زهر. شکوفه ٔ درخت . (ناظم الاطباء). || قی و اس
تهوعلغتنامه دهخداتهوع . [ ت َ هََ وْ وُ ] (ع مص ) قی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). به ستم قی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به تکلف قی کردن . (از اقرب الموارد). به شدت قی کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بهم خوردن (دل ، معده ، انقلاب معده ). قی کردن . استفراغ کردن . (فرهنگ فار
غثیانلغتنامه دهخداغثیان . [ غ َ ث َ ] (ع مص ) شوریدن دل . (منتهی الارب ). شوریدن دل یعنی تقاضای طبیعت بر قی بی حرکت . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). قی . شکوفه . (برهان قاطع ذیل منش گردا). جوشیدن دل . ورگشتن دل . (مقدمةالادب زمخشری ). منش گردا. (مهذب الاسماء) (برهان قاطع). منش بگردیدن از چیزی که ط
منشلغتنامه دهخدامنش . [ م َ ن ِ ] (اِ) خوی و طبیعت ، چه منشی به معنی طبیعی است . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). خوی و طبع و طبیعت و خصلت و نهاد و سرشت . (ناظم الاطباء). فطرت . طینت . جبلت . عادت . (یادداشت مرحوم دهخدا) : به هر نیک و بد هر دوان یک منش
منشدیکشنری فارسی به انگلیسیcharacter, characteristic, disposition, ethos, feature, habit, habitude, humor, mien, temper, temperament, trait
رادمنشلغتنامه دهخدارادمنش . [ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) کریم الطبع. (آنندراج ). کریم طبع و سخاپیشه . (برهان ) : رادمنش پیر جهاندیده ای در همه اخلاق پسندیده ای .رکن الدین بکرانی (از شعوری ج 2 ورق <span class="hl" d
دزمنشلغتنامه دهخدادزمنش . [ دِ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) کلان و بزرگ و بی اندازه . || آسوده . || سیر. || مانده و افگار. (آنندراج ). و رجوع به دژمنش شود.
دژمنشلغتنامه دهخدادژمنش . [ دُ م َ ن ِ ] (ص مرکب )خسته . مانده . افگار. آزرده . (ناظم الاطباء). پریشان خیال . گرفته . کاره . (مهذب الاسماء) (دهار) : نیم دژمنش نیزدرخواست اوی فزونی نجوئیم در کاست اوی . فردوسی .|| متنفر. بیزار. || آسو
دموکرات منشلغتنامه دهخدادموکرات منش . [ دِ مُک ْ م َ ن ِ ] (ص مرکب ) آزادیخواه . آزادی طلب . که رفتار آزادمنشانه دارد. که روش و سلیقه ٔ وی بر رعایت حق آزادی دیگران و مساوات اجتماعی استوار است .