منشقلغتنامه دهخدامنشق . [ م َ ش َ ] (ع اِ) بینی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منشقلغتنامه دهخدامنشق . [ م ُ ش َق ق /م ُ ] (ع ص ) شکافته شونده و پاره شونده . (غیاث ) (آنندراج ). شکافته شده و دریده . (ناظم الاطباء). شکافتن . چاک . دوپاره . پاره . (یادداشت مرحوم دهخدا) : به باغ آرزو خصمت سیه رو باد چون فندق <br
منشقلغتنامه دهخدامنشق . [ م ُ ش ِ ] (ع ص ) بویاننده ٔ نشوق که دارویی است دربینی کردنی و دربینی کننده آن را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آنکه دارو در بینی می نهد. (ناظم الاطباء). رجوع به انشاق شود.
منسقلغتنامه دهخدامنسق . [ م ُن َس ْ س َ ] (ع ص ) مرتب و آراسته . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به سامان . منتظم . (یادداشت مرحوم دهخدا) : امور دولت به حسن کفایت و یمن ایالت وزیر در سلک انتظام منسق ومجتمع بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ <spa
منسکلغتنامه دهخدامنسک . [ م َ س َ ] (ع مص ) عبادت کردن . (تاج المصادر بیهقی ). پرستیدن و پارسا گردیدن . نُسک . نَسک . نِسک . نُسُک . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). عبادت کردن و زهد ورزیدن و تقشف . (از اقرب الموارد). عبادت کردن و قرآن خواندن .(غیاث ). || قربانی لوجه اﷲ. (کشاف اصطلاحات الفنو
منسکلغتنامه دهخدامنسک . [ م َ س ِ / س َ ] (ع اِ) قربانگاه . (ترجمان القرآن ). آنجا که قربان کنند در حج . ج ، مناسک . (مهذب الاسماء). قربانی جای . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). جای قربانی حاجیان . (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || طاعتگاه . (دهار).
منسکفرهنگ فارسی معین(مَ س یا سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای قربانی ک ردن . 2 - راه و روش عبادت . ج . مناسک .
منشغ-ةلغتنامه دهخدامنشغ-ة. [ م ِش َ غ َ ] (ع اِ) دارودان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به منشع شود.