منعملغتنامه دهخدامنعم . [ م ُ ن َع ْ ع َ] (ع ص ) سخن نرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ): کلام منعم ؛ سخن نرم . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || در نعمت . مرفه . آسوده خاطر : کافه ٔ خلایق ... در ضل عواطف این دولت از سموم ستم ... و انیاب نوایب روزگار مرفه و منعم اند. (س
منعملغتنامه دهخدامنعم . [ م َ ع َ ] (ع مص ) نِعمَة. دارای رفاهیت و آسایش گردیدن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به نعمة شود.
منعملغتنامه دهخدامنعم . [ م ِ ع َ / م ُ ع ُ ] (ع اِ) جاروب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منعملغتنامه دهخدامنعم . [ م ُ ع َ ] (ع ص ) احسان کرده شده و نیکویی کرده شده . (ناظم الاطباء) : وین عید همایون به تو برفرخ و میمون تو منعم و آن کس که تو خواهی به تو منعم . عنصری (دیوان چ یحیی قریب ص 137).</
منحیملغتنامه دهخدامنحیم . [ م ِن َ ] (اِخ ) (به معنی تسلی دهنده ). پسر جادی که شلوم پادشاه اسرائیل را کشته در عوض وی مدت ده سال یعنی از 738 تا 747 ق .م . سلطنت نمود و در ظلم و ستم معروف بود. (قاموس کتاب مقدس ). رجوع به کتاب دو
منهملغتنامه دهخدامنهم . [ م ُ هََ م م ](ع ص ) پیه گداخته . (آنندراج ). گداخته شده مانند پیه و جز آن . (ناظم الاطباء). گداخته (پیه و تگرگ و برف وجز آن ). آب شده . (از یادداشت مرحوم دهخدا). || پیرشونده . (آنندراج ). پیرشده . (ناظم الاطباء).
أَمْکَنَ مِنْهُمْفرهنگ واژگان قرآنبر آنان مسلط کرد (امکنه منه معنايش اين است که او را بر فلاني مسلط کرد و قدرت داد )
منعمدلغتنامه دهخدامنعمد. [ م ُ ع َ م ِ ] (ع ص ) بر ستون ایستاده شونده . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بر ستون پشت داده و تکیه کرده . (ناظم الاطباء). رجوع به انعماد شود.
منعمللغتنامه دهخدامنعمل . [ م ُ ع َ م ِ ] (ع ص ) ساخته شده و کرده شده و عمل شده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
منعمةلغتنامه دهخدامنعمة. [ م ُ ن َع ْ ع َ م َ ] (ع ص ) زن نیکوزندگانی و نیکوخورش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد): امراءة منعمة؛ زن دارای آسایش و رفاهیت . جاریة منعمة؛ دختر خوش گذران نیکوعیش و نیکوخورش . (ناظم الاطباء).
منعمیلغتنامه دهخدامنعمی . [ م ُ ع ِ ] (حامص ) توانگری . مالداری : منعمی زو خواه نه از گنج و مال نصرت از وی خواه نی از عم و خال . مولوی .منعمی پنهان کنی در ذل فقرطوق دولت بندی اندر غل فقر. مولوی (مثنوی چ رمض
منعمیتلغتنامه دهخدامنعمیت . [ م ُ ع ِ می ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) بخشندگی . (ناظم الاطباء). منعم بودن . رجوع به منعم شود.
منعمدلغتنامه دهخدامنعمد. [ م ُ ع َ م ِ ] (ع ص ) بر ستون ایستاده شونده . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بر ستون پشت داده و تکیه کرده . (ناظم الاطباء). رجوع به انعماد شود.
منعمللغتنامه دهخدامنعمل . [ م ُ ع َ م ِ ] (ع ص ) ساخته شده و کرده شده و عمل شده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
منعمةلغتنامه دهخدامنعمة. [ م ُ ن َع ْ ع َ م َ ] (ع ص ) زن نیکوزندگانی و نیکوخورش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد): امراءة منعمة؛ زن دارای آسایش و رفاهیت . جاریة منعمة؛ دختر خوش گذران نیکوعیش و نیکوخورش . (ناظم الاطباء).
منعمیلغتنامه دهخدامنعمی . [ م ُ ع ِ ] (حامص ) توانگری . مالداری : منعمی زو خواه نه از گنج و مال نصرت از وی خواه نی از عم و خال . مولوی .منعمی پنهان کنی در ذل فقرطوق دولت بندی اندر غل فقر. مولوی (مثنوی چ رمض
منعمیتلغتنامه دهخدامنعمیت . [ م ُ ع ِ می ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) بخشندگی . (ناظم الاطباء). منعم بودن . رجوع به منعم شود.
ابوالمنعملغتنامه دهخداابوالمنعم . [ اَ بُل ْ م ُ ع ِ ] (اِخ ) او راست : کتاب طبقات الشعراء. (ابن الندیم ).
عبدالمنعملغتنامه دهخداعبدالمنعم . [ ع َ دُل ْ م ُ ع ِ ] (اِخ ) ابن عبیداﷲبن غلبون . وی عالم به قرآات بود و در آن کتابی به نام الارشاد نوشته است .وی به سال 389 هَ . ق . درگذشت . (از الاعلام زرکلی ).
عبدالمنعملغتنامه دهخداعبدالمنعم . [ ع َ دُل ْ م ُ ع ِ ] (اِخ ) ابن عبدالعزیزبن ابی بکربن عبدالمؤمن القرشی العبدری معروف به ابن النطرونی . رجوع به ابن النطرونی و نیز الاعلام زرکلی شود.
عبدالمنعملغتنامه دهخداعبدالمنعم . [ ع َ دُل ْ م ُ ع ِ ] (اِخ )ابن عمربن عبداﷲ الجیانی الغسانی الاندلسی ، مکنی به ابوالفضل . وی طبیب ، شاعر، ادیب و متصوف بود. به سال 531 هَ . ق . به وادی آش اندلس متولد شد. سپس به بغداد رفت و در دمشق اقامت گزید و به سال <span class=