منفسحلغتنامه دهخدامنفسح . [ م َ ن َ س ِ ] (معرب ، اِ) بنفسج . بنفشه . (دزی ج 2 ص 619). رجوع به بنفسج و بنفشه شود.
منفسحلغتنامه دهخدامنفسح . [ م ُ ف َ س ِ ] (ع ص ) مکان منفسح ؛ جای گشاده . (ناظم الاطباء) . گشاد. وسیع. فسیح : عرصه ٔ اومید منفسح است . (مرزبان نامه چ قزوینی ص 288).- منفسح گردانیدن ؛ گشاد کردن . وسیع کردن :
منفصعلغتنامه دهخدامنفصع. [ م ُ ف َ ص ِ ] (ع ص ) سر نره ٔ از غلاف برآمده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). رجوع به انفصاع شود.
منفصیلغتنامه دهخدامنفصی . [ م ُ ف َ ] (ع ص ) رسته و رهایی یافته . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به انفصاء شود.
علی استمرارالایاملغتنامه دهخداعلی استمرارالایام . [ ع َ لا اِ ت ِ رِل ْ اَی یا ] (ع ق مرکب ) پیوسته و با گذشت روزگار. همیشه . رجوع به علی الاستمرار شود : علی استمرارالایام و تکرار الشهور و الاعوام بدین شریطه وفا نماید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 293).
منفتحلغتنامه دهخدامنفتح . [ م ُ ف َ ت ِ ] (ع ص ) گشاده شونده . (آنندراج ). گشاده . (ناظم الاطباء). بازگشوده . مفتوح : ابواب عدلی که مسدود بود منفتح شد. (المضاف الی بدایعالازمان ص 29). رجوع به انفتاح شود.- منفتح شدن
منشرحلغتنامه دهخدامنشرح . [ م ُ ش َ رِ ] (ع ص ) گشاده شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گشاده . باز : لشکر اسلام ... به تأیید الهی ... به دلی قوی و سینه ٔ منشرح بر قلب اعدا چاه کردند. (سلجوقنامه ٔ ظهیری ص 26). به
صحناتلغتنامه دهخداصحنات . [ ص ِ] (اِ) نام نان خورش که در ملک مصر سازند که ماهی فربه پاره پاره کرده سه روز بغیر نمک نگاه دارند و بعد از آن نمک و سماق و عرق لیمو در ظرف کنند و در آفتاب نگاه دارند و بچوبی حرکت دهند تا نمک و ماهی آمیخته شود و بعد از آن استخوان او را از گوشت جدا کرده میخورند. (غیاث
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد الصخری الخوارزمی ، مکنی به ابوالفضل . ابومحمد محمودبن ارسلان در تاریخ خوارزم گوید: او یکی از مفاخر خوارزم است و در اواخر سال 406 هَ .ق . کشته شده است . وی ادیبی کامل و عالمی ماهر و کاتبی بارع و شاعری ساحر بود.