منقاشلغتنامه دهخدامنقاش . [ م ِ ] (ع اِ) خارچین . (زمخشری ). موی چینه . ج ، مناقیش . (مهذب الاسماء). موی کن که آهن باشد که بدان خار و موی برکنند. مِنقَش . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). موی چینه که بدان موی را از بدن برکنند. (غیاث ) (آنندراج ). موی چین . موی چینه . خارچینه . موی کنه . موی ک
منقوزلغتنامه دهخدامنقوز. [ م َ ] (ع ص ) گوسپند نقاز زده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گوسپند گرفتار بیماری نقاز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منقوشلغتنامه دهخدامنقوش . [ م َ ] (ع ص ) نگاشته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نگاشته و نقش و نگار کرده شده و نقاشی شده و دارای تصاویر و رنگهای گوناگون . (ناظم الاطباء). نگارین . نگارکرده . نگارشده . (یادداشت مرحوم دهخدا) : چون چادر مصقول گشته صحراچون حله ٔ منقوش
مقاشلغتنامه دهخدامقاش . [ م َق ْ قا ] (از ع ، اِ) مأخوذ از منقاش تازی وبه معنی آن . (ناظم الاطباء). و رجوع به منقاش شود.