منقوصلغتنامه دهخدامنقوص . [ م َ ] (ع ص ) آنکه در آن نقصان واقع شود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کم کرده شده و آنکه در وی نقصان واقع شود. (ناظم الاطباء).- غیرمنقوص ؛ بدون کم و کاست . ناکاسته : و انا لموفوهم نصیبهم غیر منقوص . (قرآن <span class
منقوصفرهنگ فارسی معین(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کم کرده شده ، آن چه در وی نقصان واقع شود. 2 - در علم عروض : نقص آن است که از «مفاعیلن » معصوب نون بیندازی ، «مفاعیل » بماند به ضم لام و «مفاعیل » چون از «مفاعلتن » منشعب باشد، آن را منقوص خوانند. 3 - کلمه ای که آخر آن یاء باشد مانند قاضی و صافی .
منقوزلغتنامه دهخدامنقوز. [ م َ ] (ع ص ) گوسپند نقاز زده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گوسپند گرفتار بیماری نقاز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
منقوشلغتنامه دهخدامنقوش . [ م َ ] (ع ص ) نگاشته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نگاشته و نقش و نگار کرده شده و نقاشی شده و دارای تصاویر و رنگهای گوناگون . (ناظم الاطباء). نگارین . نگارکرده . نگارشده . (یادداشت مرحوم دهخدا) : چون چادر مصقول گشته صحراچون حله ٔ منقوش
منکوسلغتنامه دهخدامنکوس . [ م َ ] (ع ص ) نگونسار و سرنگون . (غیاث )(آنندراج ). نگونسارکرده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نگوسار. نگونسار. وارون . (یادداشت مرحوم دهخدا). نگونسار و سرنگون . (ناظم الاطباء) : البته طبیعت معکوس و بنیت منکوس او به مواعظ تغییر و زواجر تع
اسماء منقوصهلغتنامه دهخدااسماء منقوصه . [ اَ ءِ م َ ص َ / ص ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع باسماءالمنقوصة شود.
دعاویلغتنامه دهخدادعاوی . [ دَ وا ] (ع اِ)ج ِ دعوی ، ولی آنرا به کسر واو (بصورت منقوص ) ارجح دانسته اند. (از اقرب الموارد). رجوع به دَعاوی شود.
ذات الرمرملغتنامه دهخداذات الرمرم . [ تُرْ رَ رَ ] (اِخ ) نام جایگاهی و بدانجا جنگی میان بنی عامر و بنوعبس رویداد و فیروزی بنوعامر را بود و رمرم منقوص و مخفف رمرام است و رمرام نوعی گیاه بهاری است . (المرصع). و رجوع به یوم ذات الرمرم در مجمع الامثال میدانی شود.
نقصلغتنامه دهخدانقص . [ ن َ ] (ع اِمص ، اِ) کمی . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). کمی در دین و عقل و جز آن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منقصت . (ناظم الاطباء). نقصان . عیب . کاستی . کاست . کم داشت . کم بود. مقابل فضل . مقابل کمال . نادرستی . ناتمامی . (یادد
معتللغتنامه دهخدامعتل . [ م ُ ت َل ل ] (ع ص ) بیمارشونده . (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ضعیف و بیمار. (ناظم الاطباء). صاحب علت . علیل . بیمار. دردمند. آسیب دیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مباد نام تو از دفتر بقا مدروس مباد عمر تو
وافرلغتنامه دهخداوافر. [ ف ِ ] (ع ص ) بسیار. افزون . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اوفر. موفور. وافره . موفوره . وافی . متوافر. متوافره . (از یادداشت مؤلف ). فراوان . کثیر : و طایفه ای از مشاهیر ایشان که هر یک علمی وافر و ذکری سایر داشتندبه منزلت ساکنان