منقوطلغتنامه دهخدامنقوط. [ م َ ] (ع ص ) حرف خجک زده . (آنندراج ). هر حرفی از حروف الفبا که دارای نقطه باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نقطه دار. بانقطه . معجم . مقابل مهمل . (یادداشت مرحوم دهخدا) : اگر شاعری ... حرف عطل یا منقوط لازم دارد هرآینه از نوع تعسفی خالی
منقودلغتنامه دهخدامنقود. [ م َ ] (ع ص ) پول نقد و حاضر و آماده . (ناظم الاطباء). || نقدیافته . نقدینه یافته : همه گرانبار دو اجر جزیل و دو ثواب جمیل با مساکن خویش رفتندی یکی منقود از خزاین سلطان و یکی موعود از حضرت رحمان . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ <span class="hl" dir="lt
منقوضلغتنامه دهخدامنقوض . [ م َ ] (ع ص ) بنا و تاب رسن و جز آن باز کرده . (آنندراج ). تاب بازکرده شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خراب و ویران کرده شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شکسته . بشکسته . (یادداشت مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). || (اصطلاح عروض ) جزئی که در آن نق
منکودلغتنامه دهخدامنکود. [ م َ ] (ع ص ) عطاء منکود؛ عطای کم . (منتهی الارب ) (آنندراج ).دهش کم و اندک . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
حرف منقوطلغتنامه دهخداحرف منقوط. [ ح َ ف ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرف نقطه دار. رجوع به حروف منقوطه و حرف معجم شود.
منقوطةلغتنامه دهخدامنقوطة. [ م َ طَ ] (ع ص ) تأنیث منقوط. نقطه دار. معجمه . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منقوط شود.- حروف منقوطه ؛ حرفها که نقطه دارند، چون خاء و زاء و غیره . مقابل مهمله حرفها که نقطه ندارند مانند حاء و راء. (یادداشت مرحوم دهخدا).
حرف منقوطلغتنامه دهخداحرف منقوط. [ ح َ ف ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرف نقطه دار. رجوع به حروف منقوطه و حرف معجم شود.
حروف منقوطهلغتنامه دهخداحروف منقوطه . [ ح ُ ف ِ م َ طَ / طِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به حرف معجم شود.
چهار منقوطهلغتنامه دهخداچهار منقوطه . [ چ َ / چ ِ م َ طَ / طِ ] (اِ مرکب ) کنایه ازفلک کرسی باشد که فلک البروج است به اعتبار چهار نقطه ٔ مشرق و مغرب و شمال و جنوب . (برهان ) (آنندراج ).
چشم منقوطلغتنامه دهخداچشم منقوط. [ چ َ / چ ِ م ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چشمی که نقطه های سپید داشته باشد. (آنندراج ). چشم منقط.
منقوطةلغتنامه دهخدامنقوطة. [ م َ طَ ] (ع ص ) تأنیث منقوط. نقطه دار. معجمه . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منقوط شود.- حروف منقوطه ؛ حرفها که نقطه دارند، چون خاء و زاء و غیره . مقابل مهمله حرفها که نقطه ندارند مانند حاء و راء. (یادداشت مرحوم دهخدا).
حرف منقوطلغتنامه دهخداحرف منقوط. [ ح َ ف ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرف نقطه دار. رجوع به حروف منقوطه و حرف معجم شود.
چشم منقوطلغتنامه دهخداچشم منقوط. [ چ َ / چ ِ م ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چشمی که نقطه های سپید داشته باشد. (آنندراج ). چشم منقط.