منورلغتنامه دهخدامنور. [ م ُ ن َوْ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودقات است که در بخش مرکزی شهرستان مرند واقع است و 618 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
منورلغتنامه دهخدامنور. [ م ُ ن َوْوَ ] (ع ص ) روشن . (آنندراج ). روشن و تابدار و درخشان . روشن شده و روشن کرده شده . (ناظم الاطباء). باروشنی . بانور. فروغمند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : به روز مبارک به بخت همایون به عزم موافق به رأی منور. فر
منوردیکشنری عربی به فارسیروشن کردن , درخشان ساختن , زرنما کردن , چراغاني کردن , موضوعي را روشن کردن , روشن (شده) , منور , روشن فکر
منگورلغتنامه دهخدامنگور. [ م َ ] (اِخ ) نام کوهی است در بلاد کیماک که دشت قبچاق باشد و درآن چشمه ای است که اندک آبی دارد. اما هر چند بردارند کم نمیشود. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
منگورلغتنامه دهخدامنگور. [ م َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای شش گانه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد است . دهستان منگور از 79 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 8895 تن است و قراء عمده ٔ آن به شرح زیر است : کوپر. میرآب
ذات منورلغتنامه دهخداذات منور. [ ت ُ م َن ْ وَ ] (ع ص مرکب ) یقال بغاه اﷲ ذات منور؛ ای ضربة او رمیةً تنیر فلاتخفی علی احد. (منتهی الارب ).
منور رازیلغتنامه دهخدامنور رازی . [ م ُ ن َوْ وَ رِ ] (اِخ ) اﷲویردی ، از مریدان حاج محمدجعفر همدانی بود و چندی نیز خدمت حاج محمدرضای همدانی کردو از یمن همت ایشان از سالکان مسلک طریقت گردید. و صاحب ریاض العارفین با وی ملاقات کرده است . از اوست :مهر ازلی در دل بی کینه ٔ ماست منزلگه اسرار نه
منوریلغتنامه دهخدامنوری . [ م ُ ن َوْ وَ ] (حامص ) نورانی بودن . روشن بودن : دوش که صبح چاک زد صدره ٔ چست عنبری خضر درآمد از درم صبح وش از منوری . خاقانی (چ سجادی ص 421).بنگه تیر ازو شود روضه صفت به
منورقةلغتنامه دهخدامنورقة. [ م َ رَ ق َ ] (اِخ ) جزیره ای است آبادان در مشرق اندلس و نزدیک میورقة... (از معجم البلدان ): ثم یوم الاحد بعده قابلنا جزیرة منورقة . (ابن جبیر) (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مانورقه شود.
منورةلغتنامه دهخدامنورة. [ م ُ ن َوْ وَ رَ ] (ع ص ) تأنیث منور و صفتی است مدینةالنبی را: مدینه ٔ منوره ، مدینةالرسول . (از یادداشتهای مرحوم دهخدا).
منوریلغتنامه دهخدامنوری . [ م ُ ن َوْ وَ ] (حامص ) نورانی بودن . روشن بودن : دوش که صبح چاک زد صدره ٔ چست عنبری خضر درآمد از درم صبح وش از منوری . خاقانی (چ سجادی ص 421).بنگه تیر ازو شود روضه صفت به
منور رازیلغتنامه دهخدامنور رازی . [ م ُ ن َوْ وَ رِ ] (اِخ ) اﷲویردی ، از مریدان حاج محمدجعفر همدانی بود و چندی نیز خدمت حاج محمدرضای همدانی کردو از یمن همت ایشان از سالکان مسلک طریقت گردید. و صاحب ریاض العارفین با وی ملاقات کرده است . از اوست :مهر ازلی در دل بی کینه ٔ ماست منزلگه اسرار نه
منورقةلغتنامه دهخدامنورقة. [ م َ رَ ق َ ] (اِخ ) جزیره ای است آبادان در مشرق اندلس و نزدیک میورقة... (از معجم البلدان ): ثم یوم الاحد بعده قابلنا جزیرة منورقة . (ابن جبیر) (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مانورقه شود.
منورةلغتنامه دهخدامنورة. [ م ُ ن َوْ وَ رَ ] (ع ص ) تأنیث منور و صفتی است مدینةالنبی را: مدینه ٔ منوره ، مدینةالرسول . (از یادداشتهای مرحوم دهخدا).
ذات منورلغتنامه دهخداذات منور. [ ت ُ م َن ْ وَ ] (ع ص مرکب ) یقال بغاه اﷲ ذات منور؛ ای ضربة او رمیةً تنیر فلاتخفی علی احد. (منتهی الارب ).
استبداد منورلغتنامه دهخدااستبداد منور. [ اِ ت ِ دا دِ م ُ ن َوْ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) استبدادی توأم با عدل : دیودور... دوره ٔ حکومت مطلقه ٔ اسکندر یا چنانکه گویند استبداد منور را ترویج نمود. (ایران باستان ص 78).
رهاساز منورflare dispenserواژههای مصوب فرهنگستانوسیلهای در هواگَرد که مواد منور را برای فریب موشکهای حرارتی دشمن به بیرون پرتاب میکند