مهتابلغتنامه دهخدامهتاب . [ م َ ] (اِ مرکب ) پرتو ماه و مهشید و روشنی و تابش ماه و نوری که از کره ٔ ماه به سطح زمین می رسد. (ناظم الاطباء). از: «مه »، مخفف ماه + «تاب »، از تافتن ، به معنی نور دادن ماه . قمراء. فخت . (یادداشت مؤلف ). صاحب غیاث اللغات و به تبع او صاحب آنندراج آرد: این لفظ مقلو
محیطآبلغتنامه دهخدامحیطآب . [ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان و بخش سیمکان شهرستان جهرم ، واقع در3500 گزی شمال باختری کلاکلی کنار راه مالرو عمومی سیمکان به میمنه با 52 تن سکنه . آب آن از چشمه و رودخانه تأمین میشود. (از فرهنگ جغ
آفتاب مهتابلغتنامه دهخداآفتاب مهتاب . [ م َ ] (اِ مرکب ) قسمی از آتش بازی که نور آن گاه سوختن بچند رنگ زند.
آفتاب مهتابفرهنگ فارسی عمید۱. نوعی آتشبازی که هنگام سوختن به چند رنگ درمیآید.۲. (ورزش) در کشتی، از فنون کشتیگیری.۳. (ورزش) نوعی وارو هنگام پریدن در آب و یا در ژیمناستیک.۴. نوعی بازی کودکان که در آن دو نفر پشت در پشت هم بازوها را حلقه میکنند و به نوبت شعر خوانده و همدیگر را بلند میکنند.
گل مهتابلغتنامه دهخداگل مهتاب . [ گ ُ ل ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پارچه های مهتاب که از میان برگ درختان بر زمین می افتد. (غیاث ). لکه ای که در مهتاب از درختان بر زمین افتد. (آنندراج ) : صاف دل را نبود رنگ زوال گل مهتاب نمی گردد خشک . مح
مهتابگونلغتنامه دهخدامهتابگون . [ م َ ] (ص مرکب ) مانند مهتاب . || آن که چهره ٔ وی مانند مهتاب تابان باشد. (ناظم الاطباء) : زآن می عنابگون ، در قدح آبگون ساقی مهتابگون ترکی حورانژاد.منوچهری .
مهتابیلغتنامه دهخدامهتابی . [ م َ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) منسوب به تابش و پرتو ماه . (ناظم الاطباء). به رنگ مهتاب . بی رنگ . کم رنگ . || چیزی به مهتاب رسیده چنانکه کتان مهتابی یعنی کتان مهتاب رسیده ، ای کتان شق گردیده . || رنگ شکسته . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). زرد کمرنگ شبیه به مهتاب . || عمارتی
مهتابگونفرهنگ فارسی عمید۱. به رنگ مهتاب.۲. آنکه چهرهاش مانند مهتاب روشن باشد: ( زآن می عنابگون در قدح آبگون / ساقی مهتابگون ترکی حورانژاد (منوچهری: ۱۷).
مهتابیفرهنگ فارسی عمید۱. روشن (از نور ماه).۲. (اسم، صفت) نوعی لامپ استوانهای؛ لامپ فلورسنت.۳. (اسم) ایوان جلو عمارت.
مهتابگونلغتنامه دهخدامهتابگون . [ م َ ] (ص مرکب ) مانند مهتاب . || آن که چهره ٔ وی مانند مهتاب تابان باشد. (ناظم الاطباء) : زآن می عنابگون ، در قدح آبگون ساقی مهتابگون ترکی حورانژاد.منوچهری .
مهتابیلغتنامه دهخدامهتابی . [ م َ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) منسوب به تابش و پرتو ماه . (ناظم الاطباء). به رنگ مهتاب . بی رنگ . کم رنگ . || چیزی به مهتاب رسیده چنانکه کتان مهتابی یعنی کتان مهتاب رسیده ، ای کتان شق گردیده . || رنگ شکسته . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). زرد کمرنگ شبیه به مهتاب . || عمارتی
مهتابگونفرهنگ فارسی عمید۱. به رنگ مهتاب.۲. آنکه چهرهاش مانند مهتاب روشن باشد: ( زآن می عنابگون در قدح آبگون / ساقی مهتابگون ترکی حورانژاد (منوچهری: ۱۷).
مهتابیفرهنگ فارسی عمید۱. روشن (از نور ماه).۲. (اسم، صفت) نوعی لامپ استوانهای؛ لامپ فلورسنت.۳. (اسم) ایوان جلو عمارت.
آفتاب مهتابلغتنامه دهخداآفتاب مهتاب . [ م َ ] (اِ مرکب ) قسمی از آتش بازی که نور آن گاه سوختن بچند رنگ زند.
آفتاب مهتابفرهنگ فارسی عمید۱. نوعی آتشبازی که هنگام سوختن به چند رنگ درمیآید.۲. (ورزش) در کشتی، از فنون کشتیگیری.۳. (ورزش) نوعی وارو هنگام پریدن در آب و یا در ژیمناستیک.۴. نوعی بازی کودکان که در آن دو نفر پشت در پشت هم بازوها را حلقه میکنند و به نوبت شعر خوانده و همدیگر را بلند میکنند.
گل مهتابلغتنامه دهخداگل مهتاب . [ گ ُ ل ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پارچه های مهتاب که از میان برگ درختان بر زمین می افتد. (غیاث ). لکه ای که در مهتاب از درختان بر زمین افتد. (آنندراج ) : صاف دل را نبود رنگ زوال گل مهتاب نمی گردد خشک . مح