مهزوللغتنامه دهخدامهزول . [ م َ ] (ع ص ) لاغر. (منتهی الارب ). شخصی دچار به هزال و لاغری . (از اقرب الموارد). نزار. نحیف . ج ، مهازیل . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : چون از صید چیزی نماند مگر یکان و دوگان مجروح و مهزول . (جهانگشای جوینی ).
محجوللغتنامه دهخدامحجول . [م َ ] (ع ص ) حایل شده . (ناظم الاطباء). || محجل : فرس محجول ؛ اسبی که تحجیل دارد و در دست و پای وی سپیدی باشد. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
معزوللغتنامه دهخدامعزول . [ م َ ] (ع ص ) یک سوشده و جدا کرده شده . (آنندراج ). یک سوشده و دورشده و بازداشته شده . (ناظم الاطباء) : انهم عن السمع لمعزولون . (قرآن 212/26).- معزول شدن ؛ دور شدن . بازداشته شدن
مهزولةلغتنامه دهخدامهزولة. [ م َ ل َ ] (ع ص ) تأنیث مهزول . أرض مهزولة؛ زمین رقیق و تنک ، مقابل ارض زکیة؛زمین برومند. (از اقرب الموارد) (یادداشت مؤلف ).
ام مهزوللغتنامه دهخداام مهزول . [ اُم ْ م ِ م َ ] (اِخ ) زنی بدکار و معاصر پیغمبر اسلام بود. رجوع به ریحانة الادب ج 6 ص 254 شود.
مهازیللغتنامه دهخدامهازیل . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مهزول . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به مهزول شود.
حومسیسلغتنامه دهخداحومسیس . [ ح َ م َ ] (ع اِ) لاغر.(ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). مهزول . (متن اللغة).
بتوتلغتنامه دهخدابتوت . [ ب ُ ] (ع مص ) لاغر شدن . مهزول شدن . (از اقرب الموارد): بت بتوتاً؛ لاغر گردید. (ناظم الاطباء).
زکلغتنامه دهخدازک . [ زَک ک ] (ع ص ) لاغر. نزار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مهزول . لاغر. نزار. (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
مهزولةلغتنامه دهخدامهزولة. [ م َ ل َ ] (ع ص ) تأنیث مهزول . أرض مهزولة؛ زمین رقیق و تنک ، مقابل ارض زکیة؛زمین برومند. (از اقرب الموارد) (یادداشت مؤلف ).
ام مهزوللغتنامه دهخداام مهزول . [ اُم ْ م ِ م َ ] (اِخ ) زنی بدکار و معاصر پیغمبر اسلام بود. رجوع به ریحانة الادب ج 6 ص 254 شود.