مهسافرهنگ نامها(تلفظ: mahsā) (مه = ماه + سا (پسوند شباهت)) ، مثل ماه ، مانند ماه ؛ (به مجاز ) زیبا رو .
محسالغتنامه دهخدامحسا. [ م َ ] (ع اِ) دهان . المثل : مااقرب محساه من مفساه ؛ ای فمه من استه . (ناظم الاطباء).
محشالغتنامه دهخدامحشا. [ م ُ ح َش ْ شا ] (ع ص ) صورتی از محشی . رجوع به محشی شود.- محشا کردن ؛ محشی کردن . حاشیه نوشتن بر کتابی . تحشیه . رجوع به محشی شود.
محشاءلغتنامه دهخدامحشاء. [ م ِ ش َءْ ] (ع اِ) محشاء. (منتهی الارب ). گلیم درشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || گلیم سپید خرد که بدان لنگ بندند یا چادری که خود را بدان درپیچند. محاشی ٔ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مهرو، مهروفرهنگ مترادف و متضادخوبرو، زهرهجبین، ماهرخ، مهجبین، مهرخ، مهسا، مهسیما، مهلقا، مهوش ≠ زشترو
مهوش، مهوشفرهنگ مترادف و متضادزهرهجبین، زیبا، ماهرخ، ماهرو، مهپیکر، مهجبین، مهرخ، مهرو، مهسا، مهسیما، مهلقا