مهللغتنامه دهخدامهل . [ م َ ] (اِخ ) یکی ازجزایر ذیبةالمهل . (ابن بطوطه ). رجوع به ذیبة و ذیبةالمهل در ردیف خود شود.
مهللغتنامه دهخدامهل . [ م َ ] (ع مص ) خضخاض مالیدن شتران را و آن نوعی از قطران است . || به آهستگی و نرمی چریدن گوسفند. (از منتهی الارب ). || مُهلَة. رجوع به مهلة شود.
مهللغتنامه دهخدامهل . [ م َ ] (ع اِ) باش . (مذکر و مؤنث و واحد و تثنیه و جمع در وی یکسان است ) گویند مهلا یا رجل و یا رجلان و یا رجال ویا امراءة؛ ای امهل . || رزق مهلا؛ یعنی مرتکب خطاها گردید پس مهلت داده شد و شتاب گرفته نشد در آن . || مَهَل . آهستگی و آرامش . نرمی . || زردآب مرده . مُهل .
مهللغتنامه دهخدامهل . [ م ُ ] (ع اِ) مس . || جوهر کانی هرچه باشد مانند سیم و زر و مس و آهن و جز آن . (منتهی الارب ). از فلزات معدنی همچون زر و سیم و مس و آهن . (از اقرب الموارد). || گداخته از روی و مس و آهن ؛ قوله تعالی : بماء کالمهل . (منتهی الارب ). مس گداخته . (مهذ
غذای هواپیماairline meal, in-flight mealواژههای مصوب فرهنگستانغذایی که با هدف مصرف در هواپیما تولید میشود
آرد استخوانbone mealواژههای مصوب فرهنگستانپودری که از استخوان حیوان پس از گرفتن چربی آن تهیه میشود و از آن بهعنوان مکمل غذا در غذای انسان و حیوان استفاده میشود
طرحریزی غذاmeal planningواژههای مصوب فرهنگستانتدوین و تهیۀ الگویی مناسب برای تأمین مواد غذایی براساس علائق و بودجه و نیازهای تغذیهای افراد
مهلةلغتنامه دهخدامهلة. [ م ُ / م َ / م ِ ل َ / م ُ هََ ل َ ] (ع اِ) زردآب مرده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ریم . (منتهی الارب ).
مهلتلغتنامه دهخدامهلت . [ م ُ ل َ ] (ع اِ مهلة).زمان . اجل . مدت . نفسة. (منتهی الارب ). فرصت . (غیاث ) : گفتند فرمان برداریم به هر چه فرماید امامهلتی و تخفیفی ارزانی دارد. (تاریخ بیهقی ص 160).از در مهلت نیند اینها ولیک تو خدای
مهلبیلغتنامه دهخدامهلبی . [ م ُ هََ ل ْ ل َ ] (اِخ ) لقب مروان بن سعیدبن عباد شاعر. رجوع به مروان در ردیف خود شود.
مهللةلغتنامه دهخدامهللة. [ م ُ هََ ل ْ ل َ ل َ ] (ع ص ) مهلل . شتران لاغر و خمیده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) انگشت شهادت . (مهذب الاسماء).
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مهل بانبی ، از مردم بانب ، قریه ای به بخارا. محدث است .
پراکنده دلفرهنگ فارسی عمیدپریشانحال؛ پراکندهخاطر؛ پریشانخاطر: ◻︎ نخواهی که باشی پراکندهدل / پراکندگان را ز خاطر مهل (سعدی۱: ۷۹).
هدادیکلغتنامه دهخداهدادیک . [ هََ دَ ] (ع اِ فعل ) بگذار. دورباش . یکسو شو. (منتهی الارب ). ای مهلا. وزن آن مانند حنانیک است کانه قال مهلاً بعد مهل . (اقرب الموارد). رجوع به هَداد شود.
مللغتنامه دهخدامل . [ م ِ ] (فعل نهی ) مخفف «مهل » فعل نهی از«هلیدن ». (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مل که چشم بد بر آن عارض رسدزود درده بانگ تکبیر ای پسر.سنائی (یادداشت ایضاً).
پراکنده دللغتنامه دهخداپراکنده دل . [ پ َ ک َ دَ / دِ دِ] (ص مرکب ) پریشان خاطر. پراکنده خاطر : خداوند روزی بحق مشتغل پراکنده روزی پراکنده دل . سعدی .نخواهی که باشی پراکنده دل پراکندگان را ز خاطر مهل
مهلةلغتنامه دهخدامهلة. [ م ُ / م َ / م ِ ل َ / م ُ هََ ل َ ] (ع اِ) زردآب مرده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ریم . (منتهی الارب ).
مهلتلغتنامه دهخدامهلت . [ م ُ ل َ ] (ع اِ مهلة).زمان . اجل . مدت . نفسة. (منتهی الارب ). فرصت . (غیاث ) : گفتند فرمان برداریم به هر چه فرماید امامهلتی و تخفیفی ارزانی دارد. (تاریخ بیهقی ص 160).از در مهلت نیند اینها ولیک تو خدای
مهلبیلغتنامه دهخدامهلبی . [ م ُ هََ ل ْ ل َ ] (اِخ ) لقب مروان بن سعیدبن عباد شاعر. رجوع به مروان در ردیف خود شود.
مهللةلغتنامه دهخدامهللة. [ م ُ هََ ل ْ ل َ ل َ ] (ع ص ) مهلل . شتران لاغر و خمیده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) انگشت شهادت . (مهذب الاسماء).
مکمهللغتنامه دهخدامکمهل . [ م ُ ک َ هََ ] (ع ص ) پنبه ٔ دانه دار. (ازمنتهی الارب ) (آنندراج ). پنبه ای که در آن پنبه دانه باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ژول مهللغتنامه دهخداژول مهل . [ م ُ ] (اِخ ) نام خاورشناس فرانسوی مترجم شاهنامه ٔ فردوسی به زبان فرانسه و طابعآن از سال 1838 تا سال 1878 م . رجوع به موهل شود.
متمهللغتنامه دهخدامتمهل . [ م ُ ت َ م َهَْ هَِ ] (ع ص ) درنگ کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ملایم و کاهل و آهسته . (ناظم الاطباء). و رجوع به تمهل شود.
متمهللغتنامه دهخدامتمهل . [ م ُ م َ هَِل ل ] (ع ص ) (از «ت م هَ ل ») دراز و راست و خوش اندازه . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
ذیبةالمهللغتنامه دهخداذیبةالمهل . [ ب َ تُل ْ م َ هََ ] (اِخ ) گنگ باری به اقیانوس هند در جنوب غربی سراندیب . دارای تقریباً هشتاد هزارسکنه . جزائر مالدیو. و ابن بطوطة در رحله ٔ خویش ذکرآن آورده است : فوصلت بعد عشرة ایام الی جزائر ذیبة المهل ... (ابن بطوطة ).