مهلةلغتنامه دهخدامهلة. [ م ُ / م َ / م ِ ل َ / م ُ هََ ل َ ] (ع اِ) زردآب مرده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ریم . (منتهی الارب ).
مهلةلغتنامه دهخدامهلة. [ م ُ ل َ ] (ع اِ) قطران تنک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مُهل . || آمادگی . (منتهی الارب ). عدة. (اقرب الموارد). || درنگ و آهستگی . گویند: اخذ علی فلان المهلة؛ یعنی پیشی گرفت از وی در سن و سال یا در ادب و آرامش وآهستگی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زمان
مهلةلغتنامه دهخدامهلة. [ م ُ ل َ ] (ع مص ) انجام دادن با آرامش . مَهل . (از اقرب الموارد). و رجوع به مهل شود.
محلهلغتنامه دهخدامحله . [ م َ ح َل ْ ل َ ] (ع اِ) کوی . برزن . یک قسمت از چندین قسمت شهر و یا قریه و یا قصبه . (ناظم الاطباء). محلت . قسمتی از قسمتهای شهری یا قریه ای . (یادداشت مرحوم دهخدا) : شهر قاهره را ده محله است ،و ایشان محله را حاره گویند. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ
محلةلغتنامه دهخدامحلة. [ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) نام مواضعی است به مصر. حدود صد قریه در مصربه نام محلة خوانده شوند و مؤلف تاج العروس اسامی این مواضع را ضبط کرده است . رجوع به تاج العروس شود.
محلةلغتنامه دهخدامحلة. [ م َ ح َل ْ ل َ] (ع اِ) منزل . محل نزول مردم . (از تاج العروس ). رجوع به محله شود. || اردو. کاروان : و ارتحلنا الی موضع المحلة فوصلناه اول یوم من رمضان فوجدنا المحلة قد رحلت فعدنا. (ابن بطوطه ). || جای فرودآمدن . منزل و مقام مردم . (غیاث ) (آنند
کمهلةلغتنامه دهخداکمهلة. [ ک َ هََ ل َ ](ع مص ) فراهم آوردن جامه و استوار بستن آن جهت سفر. || گرد آوردن شتران . || منع کردن حق کسی را. گویند: کمهل علینا؛ ای منعنا حقنا. || پوشیدن سخن و تعمیه نمودن آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).