مهیالغتنامه دهخدامهیا. [ م ُ هََ ی ْ یا ] (ع ص ) آماده شده . ساخته شده . کار راست و نیکو کرده شده . شکرده شده . مهیاء [ م ُ هََ ی ی َ ءْ ] . آماده . حاضر و آماده . راست . ساخته . مستعد. برساخته . سیجیده . آراسته . مُعَدّ. حاضر. شکرده . (مجمل اللغة). آسغده : اجابت کرد و
محاءلغتنامه دهخدامحاء. [ م َح ْ حا ] (ع ص ) بسیار پاک کننده ، در حدیث است که : السیف محاء الذنوب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به محا شود.
محالغتنامه دهخدامحا. [ م َح ْ حا ] (ع ص ) مَحّاء. محوکننده . پاک کننده : به سیف محو شود از گناهکار گناه گناهکار ملیح است و سیف دین محا. سوزنی .رجوع به محاء شود.
محیالغتنامه دهخدامحیا. [ م َح ْ ] (ع اِ) مَحیی ̍. مقابل ممات . حیات : سواء محیاهم و مماتهم ساء مایحکمون .(قرآن 21/45). مقابل مرگ . زندگی . (آنندراج ). محیای و مماتی ؛ یعنی زندگانی من و مرگ من . (ناظم الاطباء).در محیا و ممات ؛ در زندگی و مرگ . ج ، محایا. (
مهیاجلغتنامه دهخدامهیاج . [ م ِهَْ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ آرزومند و مشتاق وطن . || شترکه زود و نخست از شتران تشنه گردد. (منتهی الارب ).
مهیابادلغتنامه دهخدامهیاباد. [ م َهَْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند، واقع در 18هزارگزی شمال بیرجند کنار راه شوسه ٔ مشهد. آب آن از قنات و راه آن مالرو است . کلاته زیر و مزرعه کربلائی تاجر جزء این ده است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج
مهیارلغتنامه دهخدامهیار. [ م َهَْ ] (اِخ ) ابن مرزویه ، مکنی به ابوالحسن . کاتب فارسی دیلمی شاعر مشهور. متوفی در 428 هَ . ق . معاصر سید رضی است و به عربی شعر می سروده است . دیوانی دارد. درباره ٔ او گفته اندکه جامع فصاحت عرب و معانی عجم بوده است . برخی او را ای
مهیاجلغتنامه دهخدامهیاج . [ م ِهَْ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ آرزومند و مشتاق وطن . || شترکه زود و نخست از شتران تشنه گردد. (منتهی الارب ).
مهیار دیلمیلغتنامه دهخدامهیار دیلمی . [ م َهَْ رِ دَ ل ِ ] (اِخ ) مهیاربن مرزویه ... رجوع به مهیاربن مرزویه شود.
مهیابادلغتنامه دهخدامهیاباد. [ م َهَْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند، واقع در 18هزارگزی شمال بیرجند کنار راه شوسه ٔ مشهد. آب آن از قنات و راه آن مالرو است . کلاته زیر و مزرعه کربلائی تاجر جزء این ده است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج