مواجلغتنامه دهخدامواج . [ م َوْ وا ] (ع ص ) دریای موج دار و متلاطم . (ناظم الاطباء). خیزابه دار. خیزابدار. پرموج . بسیارخیزابه . موج زن . بسیارموج زن . بسیارموج . شکن گیر. خیزابه گیر. خیزاب گیر. (یادداشت مؤلف ) : در مقدمه ٔ لشکر او قرب دویست مربط فیل بود... و بر عقب آ
موازلغتنامه دهخدامواز. [ م َوْوا ] (ع ص ) مویزفروش . (منتهی الارب ). || موزفروش . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ).
تب مواجلغتنامه دهخداتب مواج . [ ت َ ب ِ م َوْ وا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تب مالت .رجوع به تب مالت و به تب و دیگر ترکیبهای آن شود.
مؤوجلغتنامه دهخدامؤوج . [ م ُ ئو ] (ع مص ) جنبیدن آینه ٔ زانو میان پوست و استخوان . (منتهی الارب ، ماده ٔ م وج ).
مواجهتلغتنامه دهخدامواجهت . [ م ُ ج َ /ج ِ هََ ] (از ع ، اِمص ) مواجهه . روبارویی و مقابلی ومقابله . (ناظم الاطباء). و رجوع به مواجه و مواجهه شود. || مقابله ٔ دو کوکب . (ناظم الاطباء).
مواجیدلغتنامه دهخدامواجید.[ م َ ] (ع اِ) حالتها و رقصها که به استماع نغمه صوفیان را می باشد و این جمع وجد است خلاف القیاس . (غیاث )(آنندراج ). کیفیات وجدانی . حالات و مقاماتی چند که به طریق کشف وجدان بر اولیا و عرفا و سالکان راه ظاهرشود. (فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سیدجعفر سجادی ).
مواجبةلغتنامه دهخدامواجبة. [ م ُ ج َ ب َ ] (ع مص ) فرض کردن چیزی را و لازم و واجب گردانیدن آن . (از منتهی الارب ). لازم گردانیدن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
مواجریلغتنامه دهخدامواجری . [ م ُ ج ِ ] (حامص ) صفت و حالت مواجر. مفعولیت . (از یادداشت مؤلف ) : چون من به فاجری پسران درمواجری همچون چراغ در شب تاریک روشنند. سوزنی .و رجوع به مواجر شود.
مواجهتلغتنامه دهخدامواجهت . [ م ُ ج َ /ج ِ هََ ] (از ع ، اِمص ) مواجهه . روبارویی و مقابلی ومقابله . (ناظم الاطباء). و رجوع به مواجه و مواجهه شود. || مقابله ٔ دو کوکب . (ناظم الاطباء).
مواجیدلغتنامه دهخدامواجید.[ م َ ] (ع اِ) حالتها و رقصها که به استماع نغمه صوفیان را می باشد و این جمع وجد است خلاف القیاس . (غیاث )(آنندراج ). کیفیات وجدانی . حالات و مقاماتی چند که به طریق کشف وجدان بر اولیا و عرفا و سالکان راه ظاهرشود. (فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سیدجعفر سجادی ).
مواجب خوارلغتنامه دهخدامواجب خوار. [ م َ ج ِ خوا / خا] (نف مرکب ) آن که مواجب می گیرد. (ناظم الاطباء). مواجب خور. حقوق بگیر. مستمری بگیر. کارمند و خدمتگزار دولت یا سازمان و یا شخصی که آخر هفته یا ماه و یا سال حقوق بگیرد. (از یادداشت مؤلف ) :</span
مواجب خورلغتنامه دهخدامواجب خور. [ م َ ج ِ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) مواجب خوار. حقوق بگیر. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به مواجب خوار شود.
امواجلغتنامه دهخداامواج . [ اَم ْ ] (ع اِ) ج ِ موج . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کوهه های آب . خیزابها. موجها: از میان تلاطم امواج محنت سر برآورد و گفت . (گلستان ). || در علوم گوناگون بکار میرود و بحرکات موجی و ارتعاشات و تموجات و اضطربات اشیاء گوناگون اطلاق میشود مانند امواج الکتریکی ،
تب مواجلغتنامه دهخداتب مواج . [ ت َ ب ِ م َوْ وا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تب مالت .رجوع به تب مالت و به تب و دیگر ترکیبهای آن شود.