مواجبلغتنامه دهخدامواجب . [ م َ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ موجب . (از ناظم الاطباء). و رجوع به موجب شود. || کشتی گاه قوم و مصارع آنها. گویند خرج القوم الی مواجبهم ؛ ای مصارعهم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ج ِ موجَب . که اسم مفعول است . گویند هذا اقل مواجب الاخوة؛ ای ایسر ما توجبه . (از اقرب الموا
مواظبلغتنامه دهخدامواظب . [ م ُ ظِ ] (ع ص ) پیوسته در کار. (ناظم الاطباء). مواکظ. مداومت کننده . (از یادداشت مؤلف ). مشغول و ملازم و پیوسته در کار و ثابت و پایدار و متوجه ومراقب . (ناظم الاطباء). مشرف . مراقب . بر کاری دایم ایستاده . (یادداشت مؤلف ). معاود. (یادداشت مؤلف ).
مواظبدیکشنری فارسی به انگلیسیalert, attentive, cautious, heedful, jealous, leery, sharp-sighted, shy, wary, watchful, wide-awake
مواجبةلغتنامه دهخدامواجبة. [ م ُ ج َ ب َ ] (ع مص ) فرض کردن چیزی را و لازم و واجب گردانیدن آن . (از منتهی الارب ). لازم گردانیدن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
مواجب خوارلغتنامه دهخدامواجب خوار. [ م َ ج ِ خوا / خا] (نف مرکب ) آن که مواجب می گیرد. (ناظم الاطباء). مواجب خور. حقوق بگیر. مستمری بگیر. کارمند و خدمتگزار دولت یا سازمان و یا شخصی که آخر هفته یا ماه و یا سال حقوق بگیرد. (از یادداشت مؤلف ) :</span
مواجب خورلغتنامه دهخدامواجب خور. [ م َ ج ِ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) مواجب خوار. حقوق بگیر. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به مواجب خوار شود.
مواجب خوارلغتنامه دهخدامواجب خوار. [ م َ ج ِ خوا / خا] (نف مرکب ) آن که مواجب می گیرد. (ناظم الاطباء). مواجب خور. حقوق بگیر. مستمری بگیر. کارمند و خدمتگزار دولت یا سازمان و یا شخصی که آخر هفته یا ماه و یا سال حقوق بگیرد. (از یادداشت مؤلف ) :</span
مواجب خورلغتنامه دهخدامواجب خور. [ م َ ج ِ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) مواجب خوار. حقوق بگیر. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به مواجب خوار شود.
مواجبةلغتنامه دهخدامواجبة. [ م ُ ج َ ب َ ] (ع مص ) فرض کردن چیزی را و لازم و واجب گردانیدن آن . (از منتهی الارب ). لازم گردانیدن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).