مواصلتلغتنامه دهخدامواصلت . [ م ُ ص َ / ص ِ ل َ ] (از ع ، اِمص ) مواصلة. پیوستگی و اتصال . (ناظم الاطباء). وصال . پیوستگی . پیوستن . (غیاث ) : چون التقاء... تعذری داشت طلب مواصلت به طریق مکاتبه که آن را احداللقائین نام نهاده اند متعین بو
مواصلتفرهنگ مترادف و متضاد۱. ازدواج، پیوستگی، پیوند، زناشویی، وصلت ۲. ازدواج کردن، زناشویی کردن، وصلت کردن
مواصلاتلغتنامه دهخدامواصلات . [ م ُ ص َ ] (ع اِ) ج ِ مواصلة (مواصلت ). (از یادداشت مؤلف ). رجوع به مواصلت شود.
راه مواصلاتیline of communication, LOCواژههای مصوب فرهنگستانمسیری زمینی یا دریایی یا هوایی که ارتباط میان نیروهای نظامی عملکننده را با پایگاه عملیاتی برقرار میسازد و نیروهای تدارکاتی و نظامی در امتداد آن حرکت میکنند
مواصلاتلغتنامه دهخدامواصلات . [ م ُ ص َ ] (ع اِ) ج ِ مواصلة (مواصلت ). (از یادداشت مؤلف ). رجوع به مواصلت شود.
عروسیفرهنگ مترادف و متضادازدواج، بیوگانی، زفاف، زناشویی، مزاوجت، مناکحت، مواصلت، نکاح، وصلت ≠ عزا، طلاق
پیوستگیفرهنگ مترادف و متضاد۱. اتصال، ارتباط، تعلق، رابطه، علاقه، علقه ۲. استمرار، بقا، دوام ۳. مواصلت، وصلت ≠ گسستگی
پیوستگی کردنلغتنامه دهخداپیوستگی کردن . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ/ ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مواصلت . وصلت کردن . قرابت کردن . پیوستگی ساختن . وسیلت . (لغت ابوالفضل بیهقی ).