موالیلغتنامه دهخداموالی . [ م َ ] (اِخ ) اصفهانی میرزا ابوالحسن ، از گویندگان قرن دوازدهم هجری بود. وی به گجرات سفر کرد و در حیدرآباد در خدمت نواب نظام الملک آصف جاه به جاه و مقام رسید. موالی از حیدرآباد به دهی و از آنجا به لکهنو عزیمت کرد و در آنجا در هفتادسالگی درگذشت . بیت زیر از اوست :
موالیلغتنامه دهخداموالی . [ م َ ] (اِخ ) ترکمان و از معاصران صادقی کتابدار است . وی نویسد: چون جاه طلب بوداز خدمت پست به ملازمت بلند پایه رسید و طرف اعتماد سلطان حمزه میرزا گشت . شعر را ترکانه می گفت و اشعار فارسی و ترکی از وی باقی است . (از مجمعالخواص ص 130).
موالیلغتنامه دهخداموالی . [ م َ ] (اِخ ) خراسان خان از شاعران قرن دهم و اصلش از لار است و سیاحت بسیاری کرده . بیت زیراز اوست :دگر ای دل منه از کوی آن دلبر قدم بیرون که باشد کشتنی صیدی که آید از حرم بیرون .(از قاموس الاعلام ترکی ) (از فرهنگ سخنوران ).
موالیلغتنامه دهخداموالی . [ م َ ] (اِخ ) کشمیری ، مرتضی قلیخان ، از شعرای قرن دوازدهم و از ستایشگران پادشاهان تیموری هند بود. بیت زیر مقطع یکی از اشعار اوست :تا موالی شد مرید علوی صاحب سخن نغمه اش رشک نوای عندلیب آمل است .(از قاموس الاعلام ترکی ) (از فرهنگ سخنوران
موالیلغتنامه دهخداموالی . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مولی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). و رجوع به مولی شود. || اقربا و نزدیکان مانند پسرعمو و جز آن . (یادداشت مؤلف ) : و انی خفت الموالی من ورائی و کانت امرأتی عاقراً فهب لی من لدنک ولیا. (قرآن 5/19</s
موالیالغتنامه دهخداموالیا. [ م َ ] (ع اِ) قسمی شعر. کاری . کان و کان . ملعبه . عروض البلد. حراره . تصنیف . قول . شرقی . موشح . موشحه . زجل . (یادداشت مؤلف ): و دیوانه [ دیوان عیسی بن سنجر ] مشتمل علی الشعرو الدوبیت و الموالیا. (ابن خلکان ). دکتر رضا قریشی در کتاب خود (الکان و کان و القوما) پس
مول مولیواژهنامه آزادمول مولی یک نوع از حبوبات و در حال انقراض است که در خراسان وجود دارد. مزه ترکیبی از عدس و نخود دارد. دیرپخت است و اگر وسط پخت شعله را خاموش کنند و بعدا دوباره روشن کنند به اصطلاح عوام قهر میکند و دیگه هرگز نمیپزد در پرورش جوجه کبوتر هم موثر بوده وکاربرد دارد. مول مولی یا همان ملک که منبع فسفر
موالیالغتنامه دهخداموالیا. [ م َ ] (ع اِ) قسمی شعر. کاری . کان و کان . ملعبه . عروض البلد. حراره . تصنیف . قول . شرقی . موشح . موشحه . زجل . (یادداشت مؤلف ): و دیوانه [ دیوان عیسی بن سنجر ] مشتمل علی الشعرو الدوبیت و الموالیا. (ابن خلکان ). دکتر رضا قریشی در کتاب خود (الکان و کان و القوما) پس
موالیدلغتنامه دهخداموالید. [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مولد به معنی مادر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به مولد شود. || ج ِ مولود. (المنجد) (ناظم الاطباء). ج ِ مولود. زادگان . (یادداشت مؤلف ). فرزندان و این ج ِ مولود است . (غیاث ) (آنندراج ) : دانی چه گفته اند بنی عو
موالیهلغتنامه دهخداموالیه . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ میلاه . (اقرب الموارد). ج ِ میلاه به معنی ناقه ٔ سخت واله به جهت بچه . (آنندراج ). و رجوع به میلاه شود.
موالیالغتنامه دهخداموالیا. [ م َ ] (ع اِ) قسمی شعر. کاری . کان و کان . ملعبه . عروض البلد. حراره . تصنیف . قول . شرقی . موشح . موشحه . زجل . (یادداشت مؤلف ): و دیوانه [ دیوان عیسی بن سنجر ] مشتمل علی الشعرو الدوبیت و الموالیا. (ابن خلکان ). دکتر رضا قریشی در کتاب خود (الکان و کان و القوما) پس
موالیدلغتنامه دهخداموالید. [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مولد به معنی مادر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به مولد شود. || ج ِ مولود. (المنجد) (ناظم الاطباء). ج ِ مولود. زادگان . (یادداشت مؤلف ). فرزندان و این ج ِ مولود است . (غیاث ) (آنندراج ) : دانی چه گفته اند بنی عو
موالیهلغتنامه دهخداموالیه . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ میلاه . (اقرب الموارد). ج ِ میلاه به معنی ناقه ٔ سخت واله به جهت بچه . (آنندراج ). و رجوع به میلاه شود.
موالیدفرهنگ فارسی عمید= مولود⟨ موالید ثلاثه: [قدیمی، مجاز] جماد، نبات، و حیوان.⟨ موالید سهگانه: = ⟨ موالید ثلاثه
مولی الموالیلغتنامه دهخدامولی الموالی . [ م َ لَل ْ م َ ] (اِخ ) لقبی است امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام را. لقبی که شیعیان به حضرت علی علیه السلام دهند. (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به علی شود.
مولی الموالیلغتنامه دهخدامولی الموالی . [ م َ لَل ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) مولای مولایان . سرور سروران . سرور بزرگان . (از یادداشت مؤلف ).
جدالموالیلغتنامه دهخداجدالموالی . [ ج ُدْ دُل ْ م َ ] (اِخ ) موضعی است در عقیق . (معجم البلدان ). موضعی است به عقیق مدینه . (منتهی الارب ).