موصللغتنامه دهخداموصل . [ م َ ص ِ ] (اِخ ) زمینی است میان عراق و جزیره و آن زمین و جزیره را موصلان خوانند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). موصل و جزیره . (از المنجد).
موصللغتنامه دهخداموصل . [ م َ ص ِ ] (ع اِ) جای رسیدن و مکان وصول . || جای پیوند چیزی به چیزی . (ناظم الاطباء). جای وصل . (غیاث ) (آنندراج ). || پیوند رسن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای بستن ریسمان و پیوندگاه ریسمان . (ناظم الاطباء). || میان ران وسرین شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الا
موصللغتنامه دهخداموصل . [ ص ِ ] (ع ص ) رساننده . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ) (غیاث ) (آنندراج ). پیام آورنده . پیغام رساننده : موصل رسید و آورد اخبار فتح موصل باد این خبر مبارک بر پادشاه عادل . سلمان ساوجی (از آنندراج ).|| پیون
موصللغتنامه دهخداموصل . [ م َ / مو ص ِ ] (اِخ ) شهری است میان عراق و جزیره . (از المنجد). شهری است [ از جزیره ] بزرگ با هوای درست و نعمت اندک . (حدود العالم ). یاقوت آن را چنین وصف میکند: شهر مشهور بزرگ و یکی از مراکز کم نظیر بلاد اسلامی است از حیث عظمت و کثر
موصللغتنامه دهخداموصل . [ م ُ وَص ْ ص َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از توصیل . پیوسته و متصل . (ناظم الاطباء). وصل کرده شده و پیوندکرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). || پیوندشده . پیوندی . درخت پیوندی . (از یادداشت مؤلف ) : نخل موصل شده ترنج و رطب داشت میوه و شاخش فراخ و
موشللغتنامه دهخداموشل . [ ش ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از وشل . کم کننده ٔ بهره ٔ کسی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || آنکه زهنده یابد آب را. (آنندراج ). || آنکه داخل کند سر پستان مادر در دهان بچه تا شیر مکیدن آموزد. (آنندراج ).
مؤسللغتنامه دهخدامؤسل . [ م ُ ءَس ْ س َ ] (ع ص ) تیز کرده شده . (منتهی الارب ، ماده ٔ اس ل ) (ناظم الاطباء). چیز تیزی سرتیز کرده شده . (آنندراج ).
مؤصللغتنامه دهخدامؤصل . [ م ُ ءَص ْ ص ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تأصیل . ریشه کننده و ثابت شونده . || آنکه سرفراز میکند و طلب می کند سرفرازی را. (ناظم الاطباء).
مؤصللغتنامه دهخدامؤصل . [ م ُءْ ص ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ایصال ، آنکه در آخر روز درمی آید. ج ، مؤصلون . (ناظم الاطباء). ج ، مؤصلین ؛ منه آتینا مؤصلین . (منتهی الارب ).
مؤصللغتنامه دهخدامؤصل . [م ُ ءَص ْ ص َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تأصیل . محکم نموده و استوارکرده . (ناظم الاطباء). || اصل مؤصل ؛ ریشه ٔ محکم و استوار. محکم و بااصل . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آنکه دارای نسب قدیم و دارای آبرویی باشد عاری از هر عیب . (ناظم الاطباء).
موصلولغتنامه دهخداموصلو. (اِخ ) یکی از طوایف ایل قشقایی ایران ، مرکب از 600 خانوار که در چال قفا مسکن دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 82).
مؤصللغتنامه دهخدامؤصل . [ م ُ ءَص ْ ص ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تأصیل . ریشه کننده و ثابت شونده . || آنکه سرفراز میکند و طلب می کند سرفرازی را. (ناظم الاطباء).
مؤصللغتنامه دهخدامؤصل . [ م ُءْ ص ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ایصال ، آنکه در آخر روز درمی آید. ج ، مؤصلون . (ناظم الاطباء). ج ، مؤصلین ؛ منه آتینا مؤصلین . (منتهی الارب ).
مؤصللغتنامه دهخدامؤصل . [م ُ ءَص ْ ص َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تأصیل . محکم نموده و استوارکرده . (ناظم الاطباء). || اصل مؤصل ؛ ریشه ٔ محکم و استوار. محکم و بااصل . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آنکه دارای نسب قدیم و دارای آبرویی باشد عاری از هر عیب . (ناظم الاطباء).
عقرلغتنامه دهخداعقر. [ ع َ ] (اِخ ) قلعه ای است به موصل . (از منتهی الارب ). قلعه ای است محکم در کوههای موصل . اهالی آنجا از کردان هستند و آن در شرق موصل قرار دارد و به عقرالحُمَیدیة نیز شهرت دارد. (از معجم البلدان ).
موصلان صولغتنامه دهخداموصلان صو. [ م َ ص ِ ] (اِخ ) جزیره و زمین واقع در میان عراق و جزیره را گویند. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). به صیغه ٔ تثنیه شهر موصل و زمینی میان عراق و جزیره . (ناظم الاطباء). و رجوع به موصل شود.
موصلولغتنامه دهخداموصلو. (اِخ ) یکی از طوایف ایل قشقایی ایران ، مرکب از 600 خانوار که در چال قفا مسکن دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 82).
حدیثةالموصللغتنامه دهخداحدیثةالموصل . [ح َ ث َ تُل ْ م َ / مو ص ِ ] (اِخ ) نام قصبه ای است در نزدیکی موصل که بر نهر زاب واقع شده است . و بنا به روایتی در روزگار خلافت خلیفه ٔ اول ، زمان بنا شدن موصل این قصبه نیز بنا شده است . و بگفته ٔ یاقوت در زمان مروان حمار این م
اتابکان موصللغتنامه دهخدااتابکان موصل .[ اَ ب َ ن ِ م َ / مو ص ِ ] (اِخ ) (521 - 631 هَ . ق .). رجوع به اتابکان الجزیره و شام شود. این سلسله را مغول برانداختند. رجوع به طبقات سلاطین اسلام صص <span cl
قاضی موصللغتنامه دهخداقاضی موصل . [ ی ِ م َ ص ِ ] (اِخ ) محمدبن عمربن محمدبن سالم . رجوع به قاضی ابن جعابی شود.
ابن موصللغتنامه دهخداابن موصل . [ اِ ن ُ ص ِ ] (اِخ ) فقیه بمذهب اهل عراق . او راست : کتاب الشروط الکبیر و کتاب الوثائق و السجلات . و کتاب الشروط الصغیر. (ابن الندیم ).