موصوف

mo[w]suf

معنی

۱. وصف‌شده؛ ستوده‌شده.
۲. (ادبی) در دستور زبان، کسی یا چیزی که دارای صفتی است.

مترادف

۱. وصفشده، توصیفشده
۲. ستودهشده

جست‌وجوی دقیق

موصوف

لغت‌نامه دهخدا

موصوف . [ م َ ] (ع ص ) صفت کرده شده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). وصف شده و بیان شده . (ناظم الاطباء). وصف شده .تعریف شده . صفت شده . منعوت . نعت شده . (یادداشت مؤلف ) : طایفه ٔ حکما متفق شدند که مر این درد را دوایی نیست مگر زهره ٔ آدمی به چندین صفت مو

موصوف

فرهنگ فارسی عمید

۱. وصف‌شده؛ ستوده‌شده.۲. (ادبی) در دستور زبان، کسی یا چیزی که دارای صفتی است.

موصوف

دیکشنری فارسی به عربی

اسم

موصوف

فرهنگ فارسی معین

(مُ) [ ع . ] (اِمف .) وصف شده ، تعریف شده .

موصوف

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. وصفشده، توصیفشده ۲. ستودهشده

جست‌وجوی هم‌آوا

مأسوف

لغت‌نامه دهخدا

مأسوف . [ م َءْ ] (ع ص ) اندوهگین . (ناظم الاطباء).- مأسوف علیه ؛ به جای مرحوم ، پس از ذکر نام غیرمسلمانی مرده آرند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).|| خشمگین . (ناظم الاطباء).

مأسوف

واژه‌نامه آزاد

مورد تأسف واقع شده، کنایه از شخص عزیز درگذشته و وفات یافته.

موسیو

لغت‌نامه دهخدا

موسیو. [ م ُ ی ُ ] (فرانسوی ،اِ) مسیو. آقا. و این لفظ را تعظیماً و احتراماً ماقبل نام کسی آرند. (از آنندراج ). و رجوع به مسیو شود. || در تداول عوام مطلق فرنگی و نیز ارامنه و آسوریان را گویند.