موقوففرهنگ فارسی عمید۱. وابسته؛ منوط.۲. (اسم، صفت) [قدیمی] وقفشده.۲. [قدیمی] بازداشتشده.۳. [قدیمی] منتظر.
موقوفلغتنامه دهخداموقوف . [ م َ ] (ع ص ) ایستاده کرده شده و ایستاده شده . (ناظم الاطباء). ایستانیده . ایستاده کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). بازداشته شده . توقف داده شده . (ناظم الاطباء). بازداشته . (یادداشت مؤلف ). واداشته شده . (آنندراج ) : ... اذ الظالمون موقوفون عن
موقوففرهنگ فارسی معین(مُ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - بازداشته شده . 2 - ملکی که در راه خدا وقف شده . 3 - تعطیل شده . 4 - معلق .
موقوففرهنگ مترادف و متضاد۱. مشروط، مقید، منوط، موکول، وابسته ۲. بازداشته، گرفتار، زندانی ۳. تعطیلشده، متوقفشده ۴. بس، کافی ۵. وقفشده، موقوفه
حدیث موقوفلغتنامه دهخداحدیث موقوف . [ ح َ ث ِ م َ / مُو ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از دوازده قسم حدیث ضعیف . رجوع به حدیث شود.
حامل موقوفلغتنامه دهخداحامل موقوف . [ م ِ ل ِ م َ / مُو ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نزد شعراء عبارتست از آنکه درترکیب معنیی انگیزد که در یک بیت تمام نشود و به ضرورت در بیت دوم تمام کند، پس سیاق ترکیب چنان آورد که بیت اول موقوف ماند و بیت دوم حامل گردد، مثاله :هیچ
موقوف داشتنلغتنامه دهخداموقوف داشتن . [ م َ / مُو ت َ ] (مص مرکب )موقوف کردن . بازداشتن . دست برداشتن از. کنار گذاشتن . بازایستادن . بازایستادن از. ترک کردن : دیدن آئینه را موقوف خواهی داشتن گر بدانی حال من در انتظار خویشتن .<p cl
موقوف ساختنلغتنامه دهخداموقوف ساختن . [ م َ / مُو ت َ ] (مص مرکب ) موقوف کردن . ممنوع ساختن . متوقف ساختن . جلوگیری کردن : فیلمهای بدآموز را باید موقوف ساخت . (از یادداشت مؤلف ).
موقوف شدنلغتنامه دهخداموقوف شدن . [ م َ / مُو ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ترک شدن و برطرف گشتن . (ناظم الاطباء). || بسته شدن . مشروط گشتن . وابسته شدن . متعلق گشتن . || بازداشته شدن . بازداشت شدن .توقیف گردیدن : تا مرد را بیفکندند و به غزنین آوردند
موقوفاتلغتنامه دهخداموقوفات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ موقوفة. (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). رجوع به موقوفة شود. || هرچیز که در راه خدا وقف شده باشد. موقوفه ها. (ناظم الاطباء). و رجوع به موقوفه شود.- دفتر موقوفات ؛ دفتر ثبت و حساب و دخل و خرج موقوفه ها <span class="
موقوفهلغتنامه دهخداموقوفه . [ م َ / مُو ف َ / ف ِ ] (از ع ، ص ، اِ) موقوفة. غیرمنقولی که عین آن حبس و ثمره ٔ آن تسبیل شده باشد. هرچیزی که در راه خدا وقف شده و حبس کرده باشند. چیزهای وقف کرده شده . هرچیز که طبعاً یا برحسب عرف و
موقوفهلغتنامه دهخداموقوفه . [ م َ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دروفرامان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 22هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاه با 311 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <sp
موقوفةلغتنامه دهخداموقوفة. [ م َ ف َ ] (ع ص ) تأنیث موقوف . ایستاده کرده شده . بازداشته . (یادداشت مؤلف ). موقوفه . || ملک وقف شده . در راه خدا وقف شده . ج ، موقوفات .
موقوفیلغتنامه دهخداموقوفی . [ م َ / مُو ] (حامص ) ترک و توقیف و تعطیل . (ناظم الاطباء). || (ص نسبی ) منسوب به موقوفه : ملک موقوفی ؛ غیرمنقولی که عین آن حبس و ثمره ٔ آن تسبیل شده باشد.
موقوف داشتنلغتنامه دهخداموقوف داشتن . [ م َ / مُو ت َ ] (مص مرکب )موقوف کردن . بازداشتن . دست برداشتن از. کنار گذاشتن . بازایستادن . بازایستادن از. ترک کردن : دیدن آئینه را موقوف خواهی داشتن گر بدانی حال من در انتظار خویشتن .<p cl
موقوف ساختنلغتنامه دهخداموقوف ساختن . [ م َ / مُو ت َ ] (مص مرکب ) موقوف کردن . ممنوع ساختن . متوقف ساختن . جلوگیری کردن : فیلمهای بدآموز را باید موقوف ساخت . (از یادداشت مؤلف ).
موقوف شدنلغتنامه دهخداموقوف شدن . [ م َ / مُو ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ترک شدن و برطرف گشتن . (ناظم الاطباء). || بسته شدن . مشروط گشتن . وابسته شدن . متعلق گشتن . || بازداشته شدن . بازداشت شدن .توقیف گردیدن : تا مرد را بیفکندند و به غزنین آوردند
موقوف کردنلغتنامه دهخداموقوف کردن . [ م َ / مُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) ترک کردن و برطرف کردن . (ناظم الاطباء). || ایستانیدن . واایستانیدن . به ایستادن داشتن . متوقف ساختن . (از یادداشت مؤلف ). || بازایستانیدن . بازداشتن . بازداشت کردن . توقیف کردن . تحت نظر گرفتن وزن
موقوفاتلغتنامه دهخداموقوفات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ موقوفة. (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). رجوع به موقوفة شود. || هرچیز که در راه خدا وقف شده باشد. موقوفه ها. (ناظم الاطباء). و رجوع به موقوفه شود.- دفتر موقوفات ؛ دفتر ثبت و حساب و دخل و خرج موقوفه ها <span class="
حدیث موقوفلغتنامه دهخداحدیث موقوف . [ ح َ ث ِ م َ / مُو ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از دوازده قسم حدیث ضعیف . رجوع به حدیث شود.
حامل موقوفلغتنامه دهخداحامل موقوف . [ م ِ ل ِ م َ / مُو ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نزد شعراء عبارتست از آنکه درترکیب معنیی انگیزد که در یک بیت تمام نشود و به ضرورت در بیت دوم تمام کند، پس سیاق ترکیب چنان آورد که بیت اول موقوف ماند و بیت دوم حامل گردد، مثاله :هیچ