مومی الیهلغتنامه دهخدامومی الیه . [ ما اِ ل َی ْه ْ ] (ع ص مرکب ) موماالیه . موماءالیه . مشارالیه . اشاره شده به سوی آن . اشاره شده به سوی او. مشارالیه . اشاره کرده شده به سوی او. (ناظم الاطباء). مومی بر وزن موسی صیغه ٔ اسم مفعول است از ایماء، پس معنی مومی الیه ایماکرده شده به سوی اوست و کسانی که
مومیایینقابmummy mask, mummy portraitواژههای مصوب فرهنگستاننقابی گچی یا چوبی که سیمای متوفی را بر روی آن نقش میکردند و آن را بر روی سر جسد مومیاییشده قرار میدادند
مومیاییmummyواژههای مصوب فرهنگستانجسد انسان یا حیوان که بافتهای آن به شیوۀ طبیعی یا مصنوعی حفظ شده باشد
برچسب مومیاییmummy labelواژههای مصوب فرهنگستاننوعی علامـت شنـاسایی از جنس چـوب یا سنگ که در مصر دورۀ یونانی-رومی هنگامی که اجساد را از خانه به گورستان یا زادگاه متوفی منتقل میکردند، مورد استفاده قرار میگرفته است
غلهمومیاییcorn mummyواژههای مصوب فرهنگستانپیکرک انسانریخت تدفینی در مصر باستان که آن را از ترکیب خاک رُس و شن و ماسه و دانۀ غلات میساختند و بعد از نوارپیچی در کنار مرده قرار میدادند
پستانیmammaواژههای مصوب فرهنگستانابر فرعی به شکل برجستگیهای آویزان، مانند پستانهای گاو، در سطح زیرین ابر؛ این ابر فرعی اکثراًًً همراه با پرسا و پرساکومهای و پرساپوشنی و پوشنکومهای و کومهایبارا میآید
مومی الیهالغتنامه دهخدامومی الیها. [ ما اِ ل َ ] (ع ص مرکب ) مؤنث مومی الیه . زن اشاره کرده شده به سوی او. مشارالیها. (یادداشت مؤلف ). رجوع به مومی الیه شود.
مومی الیهملغتنامه دهخدامومی الیهم . [ ما اِ ل َ هَِ ] (ع ص مرکب ) ج ِ مومی الیه . مردان اشاره شده بدانان . مشارالیهم . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به مومی الیه شود.
متضررلغتنامه دهخدامتضرر. [ م ُ ت َ ض َرْ رِ ] (ع ص ) ضرر رساننده . (آنندراج ) (غیاث ). || پاشیده و پریشان شده و گزند یافته . ستم دیده . (ناظم الاطباء). زیان بیننده . ضرر رسیده . (فرهنگ فارسی معین ) : عجزه ومساکین مردم گیلان از سلوک ناهنجار و اطوار ناهموار مؤمی الیه ...
نامبردهلغتنامه دهخدانامبرده . [ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نامدار. (برهان قاطع) (از فرهنگ رشیدی ) (از بهار عجم ). نام آور. مشهور. (فرهنگ نظام ). مشهور. معروف . (از ناظم الاطباء). || اسم مفعول از «نام بردن »، نامبرده در افغانستان به معنی «مذکور» و «گفته شده » است
کاپیتولاسیونلغتنامه دهخداکاپیتولاسیون . [ ت ُ ی ُ ] (فرانسوی ، اِ) کاپیتلاسیون . حقی که به اتباع خارجیان در مملکتی دهند مبنی بر اینکه در محاکم خود آن مملکت محاکمه نشوند، بلکه در محاکم مربوط به دولت خود محاکمه گردند. در رساله ٔ «حقوق بین الملل خصوصی » چ 1 صفحه ٔ <span
مومیلغتنامه دهخدامومی . (ص نسبی ) منسوب به موم . آنچه نسبت به موم دارد. از موم . (یادداشت مؤلف ). منسوب به موم و به رنگ موم . (ناظم الاطباء).- مومی کردن جسد میت ؛ مومیایی کردن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مومیا و مومیایی و مومیایی کردن شود. || (اصطلاح گیاه شنا
تاریخ عمومیلغتنامه دهخداتاریخ عمومی . [ خ ِ ع ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تاریخی که شامل کلیات از قبیل شرح وقایع و جنگها، ذکر سلاطین ، رؤسا، اوضاع اجتماعی و سیاسی و اقتصادی جهان است .
مدعی العمومیلغتنامه دهخدامدعی العمومی . [ م ُدْ دَ عِل ْ ع ُ ] (حامص مرکب ) دادستانی . (لغات فرهنگستان ). رجوع به دادستانی شود.
مغمومیلغتنامه دهخدامغمومی . [ م َ ] (حامص ) اندوه . غم . ملالت . (از ناظم الاطباء). حالت و چگونگی مغموم . اندوهناکی . غمناکی . و رجوع به مغموم شود.
اشمومیلغتنامه دهخدااشمومی . [ اُ ] (اِخ ) شهاب الدین احمد اشمومی (منسوب به اُشْموم طناح در نزدیک دمیاط مصر). از نحویان بود و در هشتصد و اندی درگذشت . (از تاج العروس ).