مونسلغتنامه دهخدامونس . [ ن ِ ] (اِخ ) مونس الاستاد، مونس خادم ، مونس المظفر، امیرالامرای دربار عباسیان معاصر مقتدر باﷲ و القاهر باﷲ بود و القاهر باﷲ به کمک او و ابویعقوب اسحاق نوبختی به خلافت نشست و به دست خود قاهربه قتل رسید. مونس سری بس بزرگ داشت چون مغزش را درآورند شش رطل بغدادی بود. (از
مونسلغتنامه دهخدامونس . [ ن ِ ] (از ع ، ص ) انس دهنده . || انس گرفته . خوگاره . خوگر. (ناظم الاطباء). همراز. (مهذب الاسماء). انیس . مأنوس . همنفس . رفیق . اَنِس . (یادداشت مؤلف ). همدم . (غیاث ) (آنندراج ). آرام دهنده . (آنندراج ) (غیاث ) (دهار). شادکننده . (دهار) :
مونسلغتنامه دهخدامونس . [ ن ِ] (اِخ ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در 34هزارگزی جنوب اهواز با 400 تن سکنه . آب آن از چاه و راه آن ماشین رو است . ساکنان از طایفه ٔ هوشیمه هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایرا
مؤنسلغتنامه دهخدامؤنس . [ م ُءْ ن ِ ] (ع ص ) انس دهنده . || (اِ) نام روز پنجشنبه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نامی است پنجشنبه را. (مهذب الاسماء).- ابومؤنس ؛ شمع. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
چشمه مونسلغتنامه دهخداچشمه مونس . [ چ َ م ِ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان احمدآباد بخش فریمان شهرستان مشهد که در 38 هزارگزی شمال باختری فریمان واقع است . دامنه و معتدل است و 67 تن سکنه دارد.آبش از قنات . محصولش غلات و چغندر. شغل
مونس اصفهانیلغتنامه دهخدامونس اصفهانی . [ ن ِ س ِ اِ ف َ ] (اِخ ) از شعرای قرن دوازدهم و اسمش میرزا محمد، مردی سودایی پریشان دماغ بوده ، از سفر هندوستان به اصفهان بازگشته ، مالیخولیابر وی مستولی بود، در آن حالت متوفی شد. از اوست :تا چهره ز تاب حسن افروخته ای آتش زده ای به جان و دل سوخته ای <b
پدر مونزلغتنامه دهخداپدر مونز. [ پ ِ رُ ن ُ ] (اِخ ) شهرکی است در اسپانیا واقع در ناحیه ٔ قشتالةالحدیثة دارای 3800 تن سکنه و معادن و مؤسسات ذوب آهن .
مؤنساتلغتنامه دهخدامؤنسات . [ م ُءْ ن ِ ] (ع اِ) جمیع اسلحه یا نیزه و خود و برگستوان و پاره آهن که بدان کناره ٔ کلاه خود را به حلقه های زره بر گردن بندند. || سپر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
مؤنسلغتنامه دهخدامؤنس . [ م ُءْ ن ِ ] (ع ص ) انس دهنده . || (اِ) نام روز پنجشنبه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نامی است پنجشنبه را. (مهذب الاسماء).- ابومؤنس ؛ شمع. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
چشمه مونسلغتنامه دهخداچشمه مونس . [ چ َ م ِ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان احمدآباد بخش فریمان شهرستان مشهد که در 38 هزارگزی شمال باختری فریمان واقع است . دامنه و معتدل است و 67 تن سکنه دارد.آبش از قنات . محصولش غلات و چغندر. شغل
مونس اصفهانیلغتنامه دهخدامونس اصفهانی . [ ن ِ س ِ اِ ف َ ] (اِخ ) از شعرای قرن دوازدهم و اسمش میرزا محمد، مردی سودایی پریشان دماغ بوده ، از سفر هندوستان به اصفهان بازگشته ، مالیخولیابر وی مستولی بود، در آن حالت متوفی شد. از اوست :تا چهره ز تاب حسن افروخته ای آتش زده ای به جان و دل سوخته ای <b
مونس اصفهانیلغتنامه دهخدامونس اصفهانی . [ ن ِ س ِ اِ ف َ ] (اِخ ) از شعرای قرن دوازدهم و اسمش میرزا محمد، مردی سودایی پریشان دماغ بوده ، از سفر هندوستان به اصفهان بازگشته ، مالیخولیابر وی مستولی بود، در آن حالت متوفی شد. از اوست :تا چهره ز تاب حسن افروخته ای آتش زده ای به جان و دل سوخته ای <b
چشمه مونسلغتنامه دهخداچشمه مونس . [ چ َ م ِ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان احمدآباد بخش فریمان شهرستان مشهد که در 38 هزارگزی شمال باختری فریمان واقع است . دامنه و معتدل است و 67 تن سکنه دارد.آبش از قنات . محصولش غلات و چغندر. شغل
بی مونسلغتنامه دهخدابی مونس . [ ن ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + مونس عربی ) بی دوست و همدم . که هم صحبت ندارد:افتاده چو زلف خویش در تاب بی مونس و بی قرار و بی خواب . نظامی .رجوع به مونس شود.