موهملغتنامه دهخداموهم . [ هَِ ] (ع ص ) در وهم و غلط اندازنده و برنده خیال را به چیزی که قصد آن نباشد. (ناظم الاطباء). در وهم و غلطی اندازنده . (غیاث ) (آنندراج ). ایهام کننده . به وهم افکننده : این لغت موهم معنی دیگری نیز هست . (از یادداشت مؤلف ).
موهوملغتنامه دهخداموهوم . [ م َ ] (ع ص ) پنداشته . (مهذب الاسماء). توهم شده . خیال شده . تصورشده . گمان شده . || هرچیزی که وجود خارجی نداشته باشد. (ناظم الاطباء). آنچه انسان تصور کند ولی اساس و پایه ای نداشته باشد. وهمی . خیالی .پنداری . آنچه بر اندیشه ٔ درست یا حقیقی استوار نیست . پنداشته . خ
موهمهلغتنامه دهخداموهمه . [ هَِ م َ ] (ع ص ) موهمة: کلمات موهمه ؛ سخنان به وهم افکننده . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به موهم و وهم و موهمة شود.
برون یابی روندواژهنامه آزادگویا "برون یابی" معنا را نمیرساند و بلکه موهم خلاف مقصود یا دچار دیریابی است. باید گفت:"بیرون زد روند" یا مثلن "گسترش روند" یا "روندزا" و "روندرو" (البته در ساخت اسم مصدر مرخم و نه اسم فاعلی آن) و ...
روضة السلاملغتنامه دهخداروضة السلام . [ رَ ض َ تُس ْ س َ ] (ع اِ مرکب ) مرغزار سلامت . باغ آسایش و راحت ، و در دو شاهد زیر ظاهراً کنایه از بغداد است و موهم معنی لغوی آن نیز هست : بت ریزه های بدعت تبریز برگرفت تبریز شد ز رتبت او روضةالسلام . خاقان
دوپهلولغتنامه دهخدادوپهلو. [ دُ پ َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) دارای دوتا پهلو. دارای دوضلع. دوسو. || کنایه است از سخن نیش دار و باکنایه . سخنی که از سر دورویی و دورنگی باشد. دورو. دورنگ : کلام ذووجهین ؛ عبارات دوپهلو، حرفهای دوپهلو یا سخنان دوپهلو، که موهم دو معنی است . (یادداشت مؤلف ). || توأم .
تتمیملغتنامه دهخداتتمیم . [ ت َ ] (ع مص ) تتمه . تمام کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). تمام کردن چیزی را و استمرار نمودن بر وی . تمّه ُ و علیه تتمیاً و تتمّة. || دادن قوم را حصه ٔ تیر قمار خود. || هلاک کردن چیزی را. || تمیمه (تعویذ) کردن در گلوی کودک . || خسته را
دایره کشیدنلغتنامه دهخدادایره کشیدن . [ ی ِ رَ / رِ ک َ د ] (مص مرکب ) خطی گرد کشیدن . صورت دائره رسم کردن . || شکل دایره بر کاغذ و جز آن احداث کردن . || رسم کردن دایره ای بر صفحه ای و نوشتن اسامی عده ای بر دور آن و استعانت جستن از کمک فقیری یا دستیاری در امر خیر دی
موهمهلغتنامه دهخداموهمه . [ هَِ م َ ] (ع ص ) موهمة: کلمات موهمه ؛ سخنان به وهم افکننده . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به موهم و وهم و موهمة شود.