مؤمنلغتنامه دهخدامؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) تبریزی . از گویندگان قرن 11 و12 هجری قمری و ملقب به ایمان از نجبای تبریز است چنانچه آبای ایشان نقیب الاشراف بوده و خود در بحر تصوف مستغرق و الحال در تبریز است . ابیات زیر از اوست
مؤمنلغتنامه دهخدامؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) دامغانی . محمد مؤمن ، برادر حاجی محمدتقی بسمل . از گویندگان قرن یازدهم هجری قمری بود. از اوست :فرنگ زاده نگاهی بکن به مؤمن بیدل شوم فدای ستمخانه ای که کافرش است این .(از قاموس الاعلام ترکی ) (از فرهنگ سخنوران ).
مؤمنلغتنامه دهخدامؤمن . [ م ُ ءَم ْ م ِ ] (ع ص ) اعتمادکننده . || راستی کننده . || امین پندارنده . || آمین گوینده . (از منتهی الارب ).
مؤمنلغتنامه دهخدامؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) ابن سعیدبن ابراهیم بن قیس ، مولی امیر عبدالرحمان مروانی داخل . از گویندگان نامدار قرن سوم هجری و بزرگترین شاعرقرطبه در عصر خود بود. او با 18 شاعر به مهاجات پرداخت و بر همه فایق شد. مؤمن به مشرق رفت و با ابوتمام م
مؤمنلغتنامه دهخدامؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) ازنامهای خدای تعالی جل شأنه . (از دهار) (ناظم الاطباء). یکی از نامهای باری تعالی است . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء). نامی از نامهای خدای تعالی ، و از آن است : عبدالمؤمن .نامی از نامهای صفات خدای تعالی
مومینلغتنامه دهخدامومین . (ص نسبی )مومی . مومی شده و از موم ساخته شده . (ناظم الاطباء). هرچیز که از موم ساخته باشند. (آنندراج ) : بر دل مومین و جان مؤمنش مهر و مهر دین مهیا دیده ام . خاقانی .به هر مجلس که شهدت خوان درآردبه صورت
مومندیکشنری عربی به فارسیبا ايمان , معتقد , بيمه گر , يزدان گراي , معتقد بخدا , خدا شناس , موحد , خدا پرست
مومنفرهنگ مترادف و متضادباایمان، بادیانت، پارسا، پرهیزگار، دیندار، گرونده، متدین، متقی، متورع، مذهبی، مسلمان، معتقد ≠ کافر
مومنائیلغتنامه دهخدامومنائی . [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هرسم بخش مرکزی شهرستان شاه آباد، واقع در جنوب خاوری شاه آباد با 230 تن سکنه . آب آن از چشمه و قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
مؤمنونلغتنامه دهخدامؤمنون . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) سوره ٔ بیست وسوم از قرآن کریم ، مکیه ، پس از حج و پیش از نور، و آن 118 آیه است و با این آیه شروع می شود: «قد افلح المؤمنون ». (از یادداشت مؤلف ).
مؤمناتلغتنامه دهخدامؤمنات . [ م ُءْ م ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مؤمنة. (ناظم الاطباء). زنان ایمان آورنده . زنان باایمان . (یادداشت مؤلف ) : در دعای مؤمنین و مؤمناتی زآنکه هست زیر بارت گردن هر مؤمن و هر مؤمنه . منوچهری .جمیع مؤمنین و
مؤمنالغتنامه دهخدامؤمنا. [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) از مردم گناباد و از شعرای قرن یازدهم هجری و گویا برادر شیخ ملامحمد فارسی است . کمال خلق و مهربانی داشته . به هند رفته و از آنجا سه بار به زیارت کعبه مشرف شده است . رباعی زیر از اوست :مؤمن ! آنان که خوب می خوانندت احوال درون بد نمی دانندت
مؤمن آبادلغتنامه دهخدامؤمن آباد. [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ خاوری شهرستان رفسنجان ، واقع در 3هزارگزی شمال رفسنجان با 270 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="
مؤمنونلغتنامه دهخدامؤمنون . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) سوره ٔ بیست وسوم از قرآن کریم ، مکیه ، پس از حج و پیش از نور، و آن 118 آیه است و با این آیه شروع می شود: «قد افلح المؤمنون ». (از یادداشت مؤلف ).
مؤمن طاقلغتنامه دهخدامؤمن طاق . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) مؤمن الطاق . ابوجعفر محمدبن نعمان . رجوع به مؤمن الطاق و کتاب النقض ص 481 شود.
مؤمن آبادلغتنامه دهخدامؤمن آباد. [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قنوات بخش مرکزی شهرستان قم ، واقع در 15هزارگزی خاور قم با 320 تن جمعیت . آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است . ساکنان از طایفه ٔ سعادتمند ایل لک هستند که در
قراب المؤمنلغتنامه دهخداقراب المؤمن . [ ق ُبُل ْ م ُءْ م ِ ] (ع اِ مرکب ) دانائی و دریافت وی . (منتهی الارب ). دانائی و دریافت مؤمن . (ناظم الاطباء). در حدیث است : اتقوا قراب المؤمن فانه ینظر بنوراﷲ.
قرابةالمؤمنلغتنامه دهخداقرابةالمؤمن .[ ق ُ ب َ تُل ْ م ُءْ م ِ ] (ع اِ مرکب ) دانایی و دریافت مؤمن . (ناظم الاطباء). رجوع به قراب المؤمن شود.
محمدمؤمنلغتنامه دهخدامحمدمؤمن . [ م ُ ح َم ْم َ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) ابن محمدزمان تنکابنی دیلمی . صاحب کتاب طبی تحفه ٔ حکیم مؤمن . رجوع به مؤمن شود.
عبدالمؤمنلغتنامه دهخداعبدالمؤمن . [ ع َ دُل ْ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) ابن خطیب عبدالحق بن شمائل البغدادی الحنبلی . از دانشمندان بغداد بود. او راست : معجم فی رجال الحدیث . شرح المحرر در شش جزو و او را نظمی است . وی به سال 658 هَ . ق . متولد شد ودر <span class="hl" dir=
عبدالمؤمنلغتنامه دهخداعبدالمؤمن . [ ع َ دُل ْ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) ابن خلف الدمیاطی ، مکنی به ابومحمد و ملقب به شرف الدین . وی حافظ حدیث و از اکابر شافعین است . به سال 613 هَ . ق . به دمیاط متولد شد و به سال 705 هَ . ق . به مرگ مفا