موکتلغتنامه دهخداموکت . [ م ُ وَک ْ ک ِ ] (ع ص ) موکب .خرمای به پختگی نزدیک شده . بسر موکت ، بسرة موکت ؛ غوره ٔ خرمای خجکهای سیاه برآورده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خرما که رنگ پختگی پدید آید در وی و نکته های سیاه برآورد. (آنندراج ). رجوع به مُوَکّب شود.
موکتفرهنگ فارسی معین(مُ کِ) [ فر. ] (اِ.) نوعی کف پوش درشت باف با پرز بلند یا کوتاه ، فرشینه . (فره ).
پَرگَنۀ مخاطیmucoid colonyواژههای مصوب فرهنگستانپَرگَنهای که به نظر میرسد سطح آن با مخاط پوشیده شده است
موقدلغتنامه دهخداموقد. [ م َق ِ ] (ع اِ) جای افروختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای افروختن آتش . ج ، مواقید. (ناظم الاطباء). وجاق . اجاق . ج ، مواقد. (از المنجد). || چیزی است مانند تنور ارباب صنعت کیمیا را. (یادداشت مؤلف ).
موقدلغتنامه دهخداموقد. [ م ُ وَق ْق َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر توقید . برافروخته . برافروخته شده : در شرر خشم او بسوزد یاقوت گرْش نسوزد شرار نار موقد.منوچهری .
موقدلغتنامه دهخداموقد. [ ق ِ ] (ع ص ) افروزنده ٔ آتش . (ناظم الاطباء). آتش افروز. شعله افروز. (از یادداشت مؤلف ).
موقتلغتنامه دهخداموقت . [ م َ ق ِ ] (ع اِ) جایی که برای وقت دادن مقرر کرده باشند. (ناظم الاطباء). میقات . (منتهی الارب ). || هنگامی که برای تعیین جای مقرر شده باشد. (ناظم الاطباء). هنگام . ج ، مواقت . (مهذب الاسماء). هنگام . هنگام معلوم شده . (یادداشت مؤلف ).
موکتةلغتنامه دهخداموکتة. [ م ُ وَک ْ ک ِت َ ] (ع ص ) موکت . غوره ٔ خرمای خجک سیاه برآورده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به موکت شود.
موکتةلغتنامه دهخداموکتة. [ م ُ وَک ْ ک ِت َ ] (ع ص ) موکت . غوره ٔ خرمای خجک سیاه برآورده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به موکت شود.
حموکتلغتنامه دهخداحموکت . [ ] (اِخ ) نام شهری است در ترکستان : دهقانان از این ولایت بگریختندو بترکستان و طراز شهری بنا کردند و آنرا حموکت نام کردند از بهر آنکه دهقان بزرگ رئیس آن طایفه که از آنجا رفته بود وی را حموک نام بود. (تاریخ بخارا).