مجمدلغتنامه دهخدامجمد. [ م ُ ج َم ْ م َ ] (ع ص ) چیزی رقیق که از سردی بسته شده باشد. (غیاث ) (آنندراج ). سرد و بسته شده و منجمد. (ناظم الاطباء).
مجمدلغتنامه دهخدامجمد. [ م ُ ج َم ْ م ِ ] (ع ص ) یخ زننده . منجمد شونده . افسرنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تجمید شود. || داویی را گویند که ضد محلل باشد و آن مخصوص داروهای بارد و قابض است مانند بذرالبنج و نشاسته . (از مخزن الادویه ).
مجمدلغتنامه دهخدامجمد. [ م ُ م ِ ] (ع ص ) بسیار بخیل . || امین میان قوم . || امین در قمار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || در ماه جمادی درآمده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).آن که به ماه جمادی داخل شده . (از اقرب الموارد).
مزمئتلغتنامه دهخدامزمئت . [ م ُ م َ ءِت ت ](ع ص ) آن که به چندین رنگ زند . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). طاووسی .
مجمددیکشنری عربی به فارسیمنجمد يا يخ زده , سرمازده , غير قابل پرداخت تاانقضا مدت , بي حرکت , محکم , بدون ترقي