مَلِيکٍفرهنگ واژگان قرآنحکمران مقتدری که مالک تدبير امور مردم و اختياردار حکومت است ( صيغه مبالغه از مَلِک)
مئلقلغتنامه دهخدامئلق . [م ِءْ ل َ ] (ع ص ) احمق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ذیل اقرب الموارد). || مردی که گاهی دیوانه و گاهی بهوش باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
میلکلغتنامه دهخدامیلک . [ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مزارعی بخش برازجان شهرستان بوشهر واقع در 39هزارگزی شمال برازجان با 107 تن سکنه . آب آن از چاه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" dir="ltr
میلکلغتنامه دهخدامیلک . [ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودبار بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین واقعدر 38هزارگزی شمال باختری معلم کلایه . با 202 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . زیارتگاهی به نام اسماعیل دارد. (از ف
ملیکلغتنامه دهخداملیک . [ م َ ] (ع اِ) پادشاه همه ٔ پادشاهان . (دهار). پادشاه و خداوند. ج ، مُلَکاء. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). صاحب ملک . (از اقرب الموارد) : گفت حاشا که بود با آن ملیک در خداوندی کس دیگرشریک . مولوی (مثنوی
علیلغتنامه دهخداعلی .[ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲ حموی ، مشهور به ابن ملیک . از شعرای عرب . رجوع به علاءالدین بن ملیک شود.
علی حمویلغتنامه دهخداعلی حموی . [ ع َ ی ِح َ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲ، مشهور به ابن ملیک . از شعرای عرب . رجوع به علاءالدین (ابن ملیک ) شود.
ملکاءلغتنامه دهخداملکاء. [ م ُ ل َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مَلیک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ِ مَلیک ، به معنی پادشاه و خداوند. (آنندراج ).
علاءالدین حمویلغتنامه دهخداعلاءالدین حموی . [ ع َ ئُدْ دی ن ِ ح َ م َ ] (اِخ ) رجوع به علاءالدین بن ملیک شود.