مکاسبلغتنامه دهخدامکاسب . [ م َ س ِ ] (ع اِ) ج ِ مکسب و مکسبة. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مکسب ومکسبة شود. || کسبها و پیشه ها و این جمع کسب است خلاف القیاس . (غیاث ) (آنندراج ). مأخوذ از تازی ، کسبها و منفعتها و حاصلها. (ناظم الاطباء) : در مکاسب جد و جهد لا
مقصبلغتنامه دهخدامقصب . [ م ُ ق َص ْ ص ِ ] (ع ص ) پاس دارنده و احرازکننده قصبهای سباق را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). کسی که محافظت می کند قصب السبق را. (ناظم الاطباء). || شیر که بر آن کفک و سرشیر سطبر شده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مقصبلغتنامه دهخدامقصب . [ م ُ ق َص ْ ص َ ] (ع ص ) شعر مقصب ؛ موی مرغول و پیچان . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). موئی تلوکرده . (مهذب الاسماء). موی مرغول و پیچان بوسیله ٔ نی و نخها. (از اقرب الموارد). || ثوب مقصب ؛ جامه ٔ پیچیده . (از اقرب الموارد).
مقشبلغتنامه دهخدامقشب . [ م ُ ق َش ْ ش َ ] (ع ص ) حسب مقشب ؛ حسبی که خالص نباشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجل مقشب الحسب ؛ مردی که حسب او خالص نباشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). که آمیخته به لؤم باشد. (از اقرب الموارد). شوریده حسب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مکسبلغتنامه دهخدامکسب . [ م َ س َ / م َ س ِ ] (ع اِ) ورزش جای . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای کسب . ج ، مکاسب . (ناظم الاطباء) : با همه مهتران یکی است به کسب هر که را خدمتت بود مکسب . فرخی .ای یمی
ارباحلغتنامه دهخداارباح . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ ربح . (دهار). سودها. ربحها. رجوع به ربح شود.- ارباح مکاسب ؛ سودهای کسب .
احتراشلغتنامه دهخدااحتراش . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) شکار کردن : احتراش ضب ؛ شکار کردن سوسمار. || گرد آوردن نفقه برای عیال از وجوه مکاسب . || گرد آمدن بر.
حرائثلغتنامه دهخداحرائث . [ ح َ ءِ ] (ع اِ) مکاسب . حَریثة یکی . و منه الحدیث : اخرجوا الی معایشکم و حرائثکم . || (ص ، اِ) شتران لاغرشده به سفر. (منتهی الارب ).