مکانلغتنامه دهخدامکان . [ م َ ] (ع اِ) جای . (ترجمان القرآن ). جایگاه . ج ، امکنة. (مهذب الاسماء). جایگاه . جای . مکانة. ج ، امکنة و اماکن . (منتهی الارب ). جای بودن . صیغه ٔ اسم ظرف است مشتق از کَون که به معنی بودن است و به معنی مطلق جا مستعمل . (غیاث ). موضع بودن چیزی . ج ، اماکن و امکنة و
مکانلغتنامه دهخدامکان . [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جاپلق است که در بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع است و 224 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ، ج 6).
مکانلغتنامه دهخدامکان . [ م َ ] (نف ، ق ) مکنده . درحال مکیدن : خروشان و خون از دو دیده چکان کنان پر به چنگال و خونش مکان . فردوسی .همه بیشه شیرندبا بچگان همه بچگان شیر مادر مکان . فردوسی .و رجوع ب
مکانلغتنامه دهخدامکان . [ م َک ْ کا ] (ع ص ) مرد مکنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || آنکه بمکد شیر گوسپند را و ندوشد به ناکسی و فرومایگی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
میقانلغتنامه دهخدامیقان . (اِخ ) دهی است از دهستان فراهان پایین بخش فرمهین شهرستان اراک ، واقع در 34هزارگزی جنوب خاوری فرمهین . با 849 تن جمعیت . آب آن از قنات شب شور و راه آن ماشین رو است . خط تلفن آشتیان از این ده می گذرد و
میقانلغتنامه دهخدامیقان . (ع ص ) میقانة. آن که هرچه بشنود یقین کند؛ گویند رجل میقان و امراءة میقانة. (ناظم الاطباء). خوش باور. آنکه به هرچه شنود یقین نماید. (منتهی الارب ، ماده ٔ ی ق ن ) (یادداشت مؤلف ). و رجوع به میقانة شود.
یمقانلغتنامه دهخدایمقان . [ ی َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طارم پایین بخش سیردان شهرستان زنجان ، واقع در 22000گزی جنوب باختری سیردان و 2000گزی راه مالرو عمومی ، با 302 تن سکنه . راه آن مال
یمکانلغتنامه دهخدایمکان . [ ی َ / ی ُ ] (اِخ ) یمغان . یمگان . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یمگان شود.
مکانیدنلغتنامه دهخدامکانیدن . [ م َ دَ ] (مص ) به مکیدن واداشتن : ساعتی بچه را مکانید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): مقل ؛ به دست اندک شیر مکانیدن شتر بچه را. (منتهی الارب ). اِمصاص ؛ مکانیدن . (صراح ) (منتهی الارب ).
مکاناتلغتنامه دهخدامکانات . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مکانة. (مهذب الاسماء). || مکانتها و جایگاهها و منزلتها. (ناظم الاطباء).
مکانیکلغتنامه دهخدامکانیک . [ م ِ ] (فرانسوی ، اِ) شاخه ای از علم فیزیک است که خواص اجسام مادی را در برابر اثر نیرو مطالعه می کند. (فرهنگ اصطلاحات علمی ). علم حیل . منجانیقون . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). علم حرکات و شناسایی توازن و تعادل بین نیروها و به کار بردن قوانین آنها. (فرهنگ فارسی معین
مکانیکیلغتنامه دهخدامکانیکی . [ م ِ ] (ص نسبی ) منسوب به مکانیک : صنایع مکانیکی . || (اِ مرکب ) جایی که امور مربوط به مکانیک انجام شود: مغازه ٔ مکانیکی . || (حامص ) عمل مکانیک . هنر و فن در امور مکانیک .
لَمْ تَغْنَفرهنگ واژگان قرآناصلاً وجود نداشته (در آن مکان)(کلمه غني اگر در مورد مکان به کار رود به معني اقامت گزيدن در مکان است)
مکانیدنلغتنامه دهخدامکانیدن . [ م َ دَ ] (مص ) به مکیدن واداشتن : ساعتی بچه را مکانید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): مقل ؛ به دست اندک شیر مکانیدن شتر بچه را. (منتهی الارب ). اِمصاص ؛ مکانیدن . (صراح ) (منتهی الارب ).
مکاناتلغتنامه دهخدامکانات . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مکانة. (مهذب الاسماء). || مکانتها و جایگاهها و منزلتها. (ناظم الاطباء).
مکانیکلغتنامه دهخدامکانیک . [ م ِ ] (فرانسوی ، اِ) شاخه ای از علم فیزیک است که خواص اجسام مادی را در برابر اثر نیرو مطالعه می کند. (فرهنگ اصطلاحات علمی ). علم حیل . منجانیقون . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). علم حرکات و شناسایی توازن و تعادل بین نیروها و به کار بردن قوانین آنها. (فرهنگ فارسی معین
مکانیکیلغتنامه دهخدامکانیکی . [ م ِ ] (ص نسبی ) منسوب به مکانیک : صنایع مکانیکی . || (اِ مرکب ) جایی که امور مربوط به مکانیک انجام شود: مغازه ٔ مکانیکی . || (حامص ) عمل مکانیک . هنر و فن در امور مکانیک .
مکانتلغتنامه دهخدامکانت . [ م َ ن َ ](ع اِ) مکانة. جایگاه . جای . مکان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || پایگاه و مرتبه و عزت و جاه و منزلت . (ناظم الاطباء). پایگاه و مرتبه و عزت . (غیاث ). رتبه . مقام . قدر. مقدار. مرتبت . درجه . پایه . جاه . خطر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
درمکانلغتنامه دهخدادرمکان . [ دُ م َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان رودخانه ٔ بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع در96 هزارگزی شمال میناب و سه هزارگزی خاور راه مالرومیناب - گلاشکرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
خانمکانلغتنامه دهخداخانمکان . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طغرالجرد بخش زرند شهرستان کرمان ، واقع در 66 هزارگزی شمال زرند و هشت هزارگزی خاور راه فرعی راور زرند، ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر. دارای 97 تن سکنه که شیعی مذهب و
خورمکانلغتنامه دهخداخورمکان . [ خوَرْ / خُرْ م ُ ] (اِخ ) نام شهرکی است در ساحل عمان . (یادداشت مؤلف ). دگرگون شده ٔ خورفکان است .
خوش مکانلغتنامه دهخداخوش مکان . [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جوانرود بخش پاوه ٔ شهرستان سنندج واقع در جنوب خاوری پاوه و 7 هزارگزی راه اتومبیل رو کرمانشاه به پاوه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="
خوش مکانلغتنامه دهخداخوش مکان . [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش اردکان شهرستان شیراز واقع در 4 هزارگزی جنوب اردکان و 6 هزارگزی باختری شوسه ٔ اردکان به شیراز. این ناحیه