مکبرلغتنامه دهخدامکبر. [ م َ ب َ ] (ع مص ) کلان سال گردیدن . کِبَر. (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
مکبرلغتنامه دهخدامکبر. [ م َ ب ِ ] (ع اِمص ) بزرگ سالی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). علته مَکبَرة و مَکبُرة و مَکبِر؛ بزرگ سال و سالخورده گردید. (از اقرب الموارد).
مکبرلغتنامه دهخدامکبر. [ م ُ ک َب ْ ب َ ](ع ص ) در اصطلاح علم صرف ، خلاف مصغر باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). اسم بزرگ شده . ضد مصغر. (ناظم الاطباء). اسمی که تصغیر نشده باشد. و رجوع به مصغر شود.
مکبرلغتنامه دهخدامکبر. [ م ُ ک َب ْ ب ِ ] (ع ص ) تکبیرگوینده در نماز جماعت . (ناظم الاطباء). آن که در نمازهای جماعت به آواز بلند تکبیر گوید تا مأمومان از رکوع و سجود و قیام و قعود امام آگاه گردند. تکبیرگوی در مسجد و آن کسی است که قیام و قعود امام را به مأمومین اعلام کند. (یادداشت به خط مرحو
مقبرلغتنامه دهخدامقبر. [ م َ ب َ ] (ع اِ) گورستان . (زمخشری ). موضع قبر و گویند هذا مقبرفلان . (ناظم الاطباء). گورگاه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): لکل اناس مقبر بفنائهم ینقصون و القبور تزید. (منتهی الارب ). || گور. (ناظم الاطباء).
مقابرلغتنامه دهخدامقابر. [ م َ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ مقبرة. (دهار) (ترجمان القرآن ). ج ِ، مقبرة، گورستان . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) : ألهیکم التکاثر. حتی زرتم المقابر. (قرآن 1/102-2).<
مقبورلغتنامه دهخدامقبور. [ م َ ] (ع ص )در گور کرده . || به چیزی پیچیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مکابرلغتنامه دهخدامکابر. [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) ستیزه کننده . ستیزنده : و شیران کامفیروزی سخت شرزه باشند و مکابر. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 155). تا یک زمان مکابر درآمد و کمربند بهمن بگرفت و از پشت اسب برداشت . (سمک عیار چ خانلری ج <span cla
مکبرةلغتنامه دهخدامکبرة. [ م َ ب َ رَ / م َ ب ُ رَ ] (ع اِمص ) بزرگ سالی . (منتهی الارب ). کلان سالی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مَکبِر شود.
مکبرةلغتنامه دهخدامکبرة. [ م َ ب َ رَ / م َ ب ُ رَ ] (ع اِمص ) بزرگ سالی . (منتهی الارب ). کلان سالی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مَکبِر شود.