مکرهلغتنامه دهخدامکره . [ م َ رَه ْ ] (ع اِ) مکروه و در حدیث عباده است : «بایعت رسول اﷲ صلعم علی المنشط و المکره »؛ یعنی المحبوب والمکروه . (از ذیل اقرب الموارد).
مکرهلغتنامه دهخدامکره . [ م ُ رَه ْ ] (ع ص )به کره به کاری داشته . به اکراه داشته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه او را به کاری واداشته اند که ناپسند دارد آن را. (از اقرب الموارد) : مکره به گه بخل تو باشی و نه مطواع مطواع گه جودتو باشی و نه مکره . منوچهری (
مکرهلغتنامه دهخدامکره . [ م ُ رِه ْ ] (ع ص ) وادار کننده کسی را برکاری که ناپسند می دارد آن را. (از اقرب الموارد). || ناپسند و دارای کراهت . (ناظم الاطباء).
مقرحلغتنامه دهخدامقرح . [ م ُ ق َرْ رِ ] (ع ص ) که سبب ریش و قرحه شود. که تولید جراحت کند . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دارویی که رطوبتهای بین اجزای جلد را به تحلیل برد و مواد ردیه را جذب کند و سبب تولید قرحه شود مثل بلادر. (ازکتاب قانون ص 149). دوایی را نام
مقرعلغتنامه دهخدامقرع . [ م ِ رَ ] (ع اِ) آوندی است که در وی خرما فراهم آورده شود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مقرعلغتنامه دهخدامقرع . [ م ُ رَ] (ع ص ) آنکه کوفته شد پس برداشت سر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه چون لجام آن را بکشند، سر را بردارد و بلند کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مقرعیلغتنامه دهخدامقرعی . [ م ِ رَ ] (ع ص نسبی ) مقرعه زن . (مهذب الاسماء). طبل زن : ز بهر مقرعیان تاج شاه چین بستان ز بهر کاسه زنان تخت میر روم بیار. مسعودسعد.و رجوع به ترکیب مقرعه زن ، ذیل مقرعه شود.
مکرهفلغتنامه دهخدامکرهف .[ م ُ رَ هَِ ف ف ] (ع ص ) ابر سطبر بر هم نشسته . || موی بلند پراکنده و ژولیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نره ٔ ایستاده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نره ٔ راست ایستاده . (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
مکرهةلغتنامه دهخدامکرهة. [ م َ رَ هََ / م َ رُ هََ ] (ع مص ) کُره . کَره .کراهت . کراهیت . ناپسند داشتن چیزی را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) سختی و ناپسندی . ج ، مکاره . (ناظم الاطباء).
مکرهیلغتنامه دهخدامکرهی . [ م ُ رَ ] (حامص ) مُکْرَه بودن . حالت و چگونگی مُکْرَه : آنچنان خوش کس رود در مکرهی کس چنان رقصان رود در گمرهی . مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 238).و رجوع به مُکْرَه و مکرهاً شو
مکرهاًلغتنامه دهخدامکرهاً. [ م ُ رَ هَن ْ ] (ع ق ) به اکراه . کرهاً. باکراهت : مکرهاً لابطلا، در پیش رفت و گفت مرا شبان به نزدیک تو فرستاد. (مرزبان نامه ). و رجوع به مُکرَه شود.
مکورلغتنامه دهخدامکور. [ م ُ ] (ع اِ) ج ِ مکر.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ مکر، به معنی فریب . (آنندراج ). و رجوع به مکر شود. || ج ِ مکرة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مکرة شود. || انواع درخت مانند رُغل و جز آن . || مکورالاغصان ؛ درختی است جداگانه . (از اقرب
مکرةلغتنامه دهخدامکرة. [ م َ ک َ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ماکر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ماکر شود.
دلچرکلغتنامه دهخدادلچرک .[ دِ چ ِ ] (ص مرکب ) دلچرکین . در تداول عامه ، مکره بودن از چیزی . که چیزی را ناپسند و ناخوشایند و مکروه دارد. رجوع به دلچرکین و فرهنگ لغات عامیانه شود.
متمکرلغتنامه دهخدامتمکر. [ م ُ ت َ م َک ْ ک ِ ] (ع ص ) رنگ کرده با گل سرخ و گیاه مکرة. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). رجوع به ممتکر شود.
مکرهفلغتنامه دهخدامکرهف .[ م ُ رَ هَِ ف ف ] (ع ص ) ابر سطبر بر هم نشسته . || موی بلند پراکنده و ژولیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نره ٔ ایستاده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نره ٔ راست ایستاده . (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
مکرهةلغتنامه دهخدامکرهة. [ م َ رَ هََ / م َ رُ هََ ] (ع مص ) کُره . کَره .کراهت . کراهیت . ناپسند داشتن چیزی را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) سختی و ناپسندی . ج ، مکاره . (ناظم الاطباء).
مکرهیلغتنامه دهخدامکرهی . [ م ُ رَ ] (حامص ) مُکْرَه بودن . حالت و چگونگی مُکْرَه : آنچنان خوش کس رود در مکرهی کس چنان رقصان رود در گمرهی . مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 238).و رجوع به مُکْرَه و مکرهاً شو
مکرهاًلغتنامه دهخدامکرهاً. [ م ُ رَ هَن ْ ] (ع ق ) به اکراه . کرهاً. باکراهت : مکرهاً لابطلا، در پیش رفت و گفت مرا شبان به نزدیک تو فرستاد. (مرزبان نامه ). و رجوع به مُکرَه شود.
نیمکرهفرهنگ فارسی عمیدنصف کرۀ زمین که بهوسیلۀ خط فرضی استوا جدا شده است: نیمکرۀ شمالی، نیمکرۀ جنوبی.