مکفیلغتنامه دهخدامکفی . [ م َ فی ی ] (ع ص ) کفایت شده . انجام یافته . به انجام رسیده .- مکفی شدن ؛ انجام یافتن . صورت پذیرفتن . به انجام رسیدن . کفایت شدن : در خیال آنکه بی حضور ما کار قوریلتای تمشیت نپذیرد و رونق نگیرد و آن مصلحت مکفی نشود
مکفیلغتنامه دهخدامکفی . [ م ُ ] (از ع ، ص ) مأخوذ از تازی ، کافی و کفایت دهنده و به قدر احتیاج . (ناظم الاطباء). کفایت دهنده . (غیاث ) (آنندراج ). این کلمه مانند «مسری » از کلمات ساختگی است که به جای «کافی » استعمال کنند. (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز ج 2-
مقفیلغتنامه دهخدامقفی . [ م ُ ق َف ْ فی ] (ع ص ) آن که در پی کسی می فرستد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن که به سراغ کسی می رود و آن که پیروی می نماید کسی را. (ناظم الاطباء).
مقفیلغتنامه دهخدامقفی . [ م ُ ] (ع ص ) کسی که مقدم می دارد و ترجیح می دهد. (ناظم الاطباء). ورجوع به اقفاء شود. || آن که برمی گزیند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مقفیلغتنامه دهخدامقفی . [ م ُ فا ] (ع ص ) مقدم شده . (ناظم الاطباء). رجل مقفی ؛ مرد برگزیده ٔ گرامی داشته . (از اقرب الموارد).
مقفیلغتنامه دهخدامقفی . [ م ُ ق َف ْ فا ] (اِخ ) (الَ ...) از نامهای آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله است . (ناظم الاطباء) (از حبیب السیر).
مکفی ءالظعنلغتنامه دهخدامکفی ءالظعن . [ م ُ ف ِ ئُظْ ظَ ] (ع اِ مرکب ) روز هفتم ایام عجوز. (مهذب الاسماء). نام یکی از روزهای بردالعجوز. (ناظم الاطباء). از ایام عجوز. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).
ناکافیلغتنامه دهخداناکافی . (ص مرکب ) غیر کافی . نامکفی . که کفایت نکند. نابسنده . که بسنده و مکفی نیست . مقابل کافی . رجوع به کافی شود.
وافیفرهنگ مترادف و متضاد۱. بس، بسنده، فراوان، کافی، مستوفا، مشبع، مکفی ۲. باکفایت، سزاوار، لایق ۳. باوفا
بسندهفرهنگ مترادف و متضاد۱. اکتفا، بس، ۲. بند، کافی، مکفی، وافی، کامل ۳. سزاوار، شایسته ۴. قناعت، کفایت
مکفی ءالظعنلغتنامه دهخدامکفی ءالظعن . [ م ُ ف ِ ئُظْ ظَ ] (ع اِ مرکب ) روز هفتم ایام عجوز. (مهذب الاسماء). نام یکی از روزهای بردالعجوز. (ناظم الاطباء). از ایام عجوز. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).