مکلسلغتنامه دهخدامکلس . [ م ُ ک َل ْ ل َ ] (ع ص ) مأخوذ ازتازی ، هر چیزی که به واسطه ٔ حرارت شدید مانند آهک شده باشد. (ناظم الاطباء). تکلیس شده . آهکی شده . آهکی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تکلیس شود.
مکلسلغتنامه دهخدامکلس . [ م ُ ک َل ْ ل ِ ] (ع ص ) آنکه تکلیس کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تکلیس شود.
مقلسلغتنامه دهخدامقلس . [ م ُ ق َل ْ ل ِ ] (ع ص ) چوب باز. (مهذب الاسماء). بازیگر وقت قدوم ملوک و امرا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آن که بازیگری می کند پیشاپیش امیر هنگام قدوم وی به شهر. (از اقرب الموارد). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
مقلصلغتنامه دهخدامقلص . [ م ُ ق َل ْ ل ِ ] (ع ص ) فرس مقلص ؛ اسب خرامان بلند درازدست و پای . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مقلسلغتنامه دهخدامقلس . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) مرحوم دهخدا در یادداشتی آرند: این وصف فاعلی را از باب افعال در لغتنامه ها نیافتم ومقلس از باب تفعیل بمعنی بازیگر گاه قدوم ملوک و امرا آمده است : بهره ورند از سخات اهل صلاح و فسادزاهد و عابد چنانک ، مقلس و قلاش و رند.<b
مکلئزلغتنامه دهخدامکلئز. [ م ُ ل َ ءِزز ] (ع ص ) جمل مکلئز؛ شتر که تنگ بار پشت وی نااستوار باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ورترنجیده و منقبض . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
آهک پزلغتنامه دهخداآهک پز. [ هََ پ َ ] (نف مرکب ) آنکه حرفه اش پختن آهک است . حرّاض . کَلاّس . مکلِّس .
آستیلنلغتنامه دهخداآستیلن . [ س ِ ل ِ ] (فرانسوی ، اِ) اَسِتیلن . دَم که از نیم سوخته ٔ زغال سنگ و آهک مکلس گیرند.