مکونلغتنامه دهخدامکون . [ م َ ] (ع ص ) سوسمار که خایه ٔ بسیاردارد در شکم . (مهذب الاسماء). بیضه زیر بال گیرنده یا بیضه داده از سوسمار و ملخ و مانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
مکونلغتنامه دهخدامکون . [ م ُ ک َوْ وَ ] (ع ص ) هست نموده شده و پیدا کرده شده . (غیاث ). به وجود آورده شده . موجودشده . هست شده .
مکونلغتنامه دهخدامکون . [ م ُ ک َوْ وِ ] (ع ص ) هست کننده و خلق کننده و از نو بیرون آورنده . (ناظم الاطباء). موجد. به وجود آورنده : جمله ٔ ابداع و انشاء و اختراع و افشاء تعلق به مکون اشیاء و خالق ماشاء دارد. (مقامات حمیدی چ اصفهان ص 26
مکوندیکشنری عربی به فارسیاجزاء , ترکيب کننده , ترکيب دهنده , جزء , جزء ترکيبي , ذرات , داخل شونده , عوامل , عناصر
مُقْوِينَفرهنگ واژگان قرآنصحرانشينان و بيابانگردان - سرگردانان و بیچارگان ("مقوين" که در اصل مقوئين بوده است ، جمع اسم فاعل از باب افعال اقواء است ، و اقواء به معناي وارد شدن و ماندن در بياباني است که احدي در آن نباشد )
مُقْوِينَفرهنگ واژگان قرآندربیابان مانده ها-تهي دستان-در اصل مقوئين بوده است ( جمع اسم فاعل از باب افعال اقواء است ، و اقواء به معناي وارد شدن و ماندن در بياباني است که احدي در آن نباشد
مقینلغتنامه دهخدامقین . [ م ُ ق َی ْ ی ِ] (ع ص ) آرایش کننده و زینت کننده . (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). و رجوع به تقیین و ماده ٔ بعد شود.
مکانلغتنامه دهخدامکان . [ م َ ] (ع اِ) جای . (ترجمان القرآن ). جایگاه . ج ، امکنة. (مهذب الاسماء). جایگاه . جای . مکانة. ج ، امکنة و اماکن . (منتهی الارب ). جای بودن . صیغه ٔ اسم ظرف است مشتق از کَون که به معنی بودن است و به معنی مطلق جا مستعمل . (غیاث ). موضع بودن چیزی . ج ، اماکن و امکنة و
مکینلغتنامه دهخدامکین . [ م َ ] (ع ص ) جای گیر و استوار. (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن ). جای گیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مکان دارنده و صاحب مکان . (غیاث ) (آنندراج ) : ثم جعلناه نطفةً فی قرار مکین . (قرآن 13/23). فجعلناه فی قر
مکوناتلغتنامه دهخدامکونات . [ م ُ ک َوْ وَ ] (ع ص ، اِ) مخلوقات و موجودات . (غیاث ). ج ِ مکونة. موجودات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از صنایع به او رسد مکونات و مقدرات و محدثات از خلق زمین و سماوات و شمس و قمر و نجوم مسخرات . (کشف الاسرار ج
مکوندلغتنامه دهخدامکوند. [ م َ وَ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ جانکی گرمسیر ایل چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).
مکونةلغتنامه دهخدامکونة. [ م ُ ک َوْ وَ ن َ ] (ع ص ) تأنیث مُکَوّن . ج ، مکونات . رجوع به مکون و مکونات شود.
مکوناتلغتنامه دهخدامکونات . [ م ُ ک َوْ وَ ] (ع ص ، اِ) مخلوقات و موجودات . (غیاث ). ج ِ مکونة. موجودات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از صنایع به او رسد مکونات و مقدرات و محدثات از خلق زمین و سماوات و شمس و قمر و نجوم مسخرات . (کشف الاسرار ج
مکوندلغتنامه دهخدامکوند. [ م َ وَ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ جانکی گرمسیر ایل چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).
مکونةلغتنامه دهخدامکونة. [ م ُ ک َوْ وَ ن َ ] (ع ص ) تأنیث مُکَوّن . ج ، مکونات . رجوع به مکون و مکونات شود.
ابن الزمکونلغتنامه دهخداابن الزمکون . [ اِ نُزْ ز ؟ ] (اِخ ) شاعری از مردم موصل و او را سیصد ورقه شعر است . (از ابن الندیم ).