میان دارفرهنگ فارسی عمیددر زورخانه، پهلوانی که میان گود قرار میگیرد و دیگران پابهپای او ورزش میکنند.
فراکِشَند مِهین میانگینmean high-water springsواژههای مصوب فرهنگستانمیانگین ارتفاع فراکِشَندها در مِهکِشَندهای یک مکان در طی یک دورۀ نوزدهساله
فروکِشَند مِهین میانگینmean low-water springsواژههای مصوب فرهنگستانمیانگین ارتفاع فروکِشَندها در مِهکِشَندهای یک مکان در طی یک دورۀ نوزدهساله
فروکِشَند فروتر مِهین میانگینmean lower low-water springsواژههای مصوب فرهنگستانمیانگین ارتفاع فروکِشَندهای فروتر در مِهکِشَندهای یک مکان در طی یک دورۀ نوزدهساله
مان مهانلغتنامه دهخدامان مهان . [ ] (اِخ ) اول ممجان که امروز قصبه ٔ قم است و نام آن مان مهان بوده است یعنی منازل کبار و اشراف . جمکران . (تاریخ قم ص 60).
نفربهنفرman-to-man, man-for-man, man-on-manواژههای مصوب فرهنگستانویژگی نوعی راهکار دفاعی در ورزشهای تیمی که در آن هر بازیکن باید در برابر بازیکنی معین از تیم مقابل به دفاع بپردازد
میان داریفرهنگ فارسی عمید۱. میاندار بودن.۲. شاخص و رهبر بودن در میان جمعی.⟨ میانداری کردن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] در میان جمعی خود را شاخص نمودن و جلبتوجه کردن: ◻︎ میان نداری و دارم عجب که هر ساعت / میان مجمع خوبان کنی میانداری (حافظ: ۸۸۸).
فاصلۀ میانگین داربَریaverage yarding distanceواژههای مصوب فرهنگستانمیانگین مسافتهای طیشده در کل عملیات داربَری یک محدوده
میانلغتنامه دهخدامیان . (اِ، ق ) وسط هر چیز مانند میان مجلس و میان شهر یا میان باغ و امثال آن .(از انجمن آرا). وسط چیزی . (آنندراج ) (غیاث ). در مقابل کنار باشد و به عربی وسط گویند. (از برهان ). بین . (ترجمان القرآن جرجانی ). آن جایی از درون هر سطحی که از کنارهای آن سطح فاصله داشته و دور باشد
میانلغتنامه دهخدامیان . [ م َی ْ یا ] (ع ص ) بسیار دروغگوی . (ناظم الاطباء). دروغگوی . (منتهی الارب ).
میانلغتنامه دهخدامیان . (هندی ، اِ) به لغت هندی لفظ تعظیم است چنانکه در ترکی آقا و در پارسی خواجه گویند و در عربی شیخ و در توران «ایشان » و در کشمیر «جو» مثل احمدجو و علی جو یعنی احمدآقا و علی آقا و لغت اهالی کشمیر لغتی است خاص غیر لغتهای هندی . (از انجمن آرا) (از آنندراج ). به لغت هندی به مع
میانلغتنامه دهخدامیان . (اِ) مخفف همیان نیز آمده است . (انجمن آرا) (آنندراج ). همیان و کیسه ٔ زر. (ناظم الاطباء). همیان را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). به معنی همیان نیز آمده است و آن کیسه ای باشد طولانی که زر در آن کنند و بر کمر بندند. (برهان ). کمر همیان مانند : بیست دی
میانفرهنگ فارسی عمید۱. وسط.۲. درون؛ داخل.۳. (زیستشناسی) [قدیمی] کمر.۴. [قدیمی] کمربند.۵. [قدیمی] غلاف.⟨ میان بستن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. کمربند بستن.۲. [مجاز] آماده شدن برای کاری.
دامیانلغتنامه دهخدادامیان . (اِخ ) (... فورمان ) از صناع و مهره ٔ مشهور صنعت منبت کاری در ناحیه ٔ اراغوان (اراگون ) اندلس . (الحلل السندسیه ص 311 ج 1).
دامیانلغتنامه دهخدادامیان . (اِخ ) (الجنرال ) نام سرداری از مردم اسپانی . متولد در شهر موتریکو و مقتول در جنگ ترافالگار (طرف الاغر) به سال 1805 م . مجسمه ٔ مرمرین وی در شهر موتریکو قرار دارد. (الحلل السندسیه ص 331 ج <span class
در میانلغتنامه دهخدادر میان . [ دَ ] (ق مرکب ، حرف اضافه ٔ مرکب ) (از: در + میان ) مابین و وسط. (آنندراج ). میان . (ناظم الاطباء). خلال . (منتهی الارب ). و رجوع به میان شود : از مجره و زمی و آسمان تو بکنار وغم تو در میان . نظامی .طره
درمیانلغتنامه دهخدادرمیان . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برخوار بخش حومه ٔ شهرستان اصفهان واقع در 28 هزارگزی شمال خاوری اصفهان و 4 هزارگزی راه فرعی حبیب آباد به اصفهان ، با 191 تن سکنه . آب
درمیانلغتنامه دهخدادرمیان . [ دَ ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای پنجگانه ٔ تابع شهرستان بیرجند است . حدود بخش : از طرف شمال و باختر به بخش قاین ، از جنوب به بخش حومه از، خاور و جنوب شرقی به بخش خوسف . این بخش را بطور کلی میتوان بخش کوهستانی نامید که یک رشته ارتفاعات مانند کمربندی از شمال باختری بیرج