میانجلغتنامه دهخدامیانج . [ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان انگوران بخش ماه نشان شهرستان زنجان ، واقع در 7 هزارگزی راه عمومی با 777 تن سکنه . آب آن از چشمه و رود محلی و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl
میانجلغتنامه دهخدامیانج . [ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان قاقازان بخش ضیاآباد شهرستان قزوین ، واقع در 18هزارگزی راه عمومی با 150 تن سکنه می باشد. آب آن از رودخانه ٔ خراس و راه آن مالرو است . ساکنان آن از طایفه ٔ غیاثوند هستند. (ا
میانجلغتنامه دهخدامیانج . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوریاد بخش ماه نشان شهرستان زنجان ، واقع در 12هزارگزی راه عمومی با 214 تن سکنه می باشد. آب آن از چشمه و قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span cla
میانجلغتنامه دهخدامیانج . [ ن َ ] (اِخ ) میانه . (لغات فرهنگستان ). شهر میانه . (ناظم الاطباء). نام شهرکی است در 109هزارگزی هروآباد (خلخال ) در کنار جاده ٔ زنجان و تبریز میان جمال آباد و ادینیک در 451هزارگزی تهران . (از یادداش
مانشلغتنامه دهخدامانش . (اِخ ) دریائی منشعب از اقیانوس اطلس که درشمال فرانسه و جنوب بریتانیا واقع است و برای اتصال فرانسه به انگلستان از راه غیرآبی مدتهاست که نقشه ٔ احداث تونلی را در زیر این دریا فراهم آورده اند. (از لاروس ).
مانشلغتنامه دهخدامانش . (اِخ ) ایالت پنجاهم فرانسه در کنار دریای مانش که قسمتی از نورماندی را شامل است . شهرهای عمده ٔ آن «سن -لو» ، «سن -پرف » ، «اورانش » ، «شربورگ » و «کوتانس » ، است . این ایالت از چهار ناحیه و چهل وهشت بخش و ششصدوسی وهشت دهستان تشکیل یافته و در حدود <span class="hl" dir="
مانشلغتنامه دهخدامانش . (اِخ ) قسمت جنوب شرقی «کاستیل جدید» (اسپانی ) و سرزمینی خشک ولم یزرع است که بوسیله ٔ «سروانتس » نویسنده ٔ معروف در کتاب «دون کیشوت » مشهور و جاودانی شده است . (از لاروس ).
گمانجلغتنامه دهخداگمانج . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ازومدل بخش ورزقان شهرستان اهر که در 25هزارگزی جنوب باختری ورزقان و سه هزارگزی ارابه رو تبریز به اهر واقع شده است . هوای آن معتدل و دارای 1146 تن سکنه است . آب آنجا از
میانجیلغتنامه دهخدامیانجی . (ص نسبی ، اِ) در بهار عجم و مصطلحات آمده است : ظاهراً مرکب است از میان و لفظ «گی » که کلمه ٔ نسبت است . پس گاف را به جیم بدل کرده چنین خوانده اند. مؤلف غیاث گوید که چون لفظ میانه را به یاء متصل کردند، های مختفی به کاف فارسی بدل شده به جیم عربی مبدل گشت و یا آنکه مرک
میانجیلغتنامه دهخدامیانجی . [ ن َ جی / جی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به جایی از شام . (از الانساب سمعانی ).
میانجیلغتنامه دهخدامیانجی . [ ن َ ] (ص نسبی ) منسوب است به میانه ٔ آذربایجان . (از الانساب سمعانی ). منسوب به شهر میانج . منسوب به شهر میانه . (از ناظم الاطباء).
میانجیفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که دو نفر را با هم آشتی بدهد و یا واسطۀ رفع اختلاف و کشمکش آنها بشود.۲. واسطه؛ سبب: ◻︎ تو را از دو گیتی برآوردهاند / به چندین میانجی بپروردهاند (فردوسی: ۱/۷).
جمال آبادلغتنامه دهخداجمال آباد. [ ج َ ] (اِخ ) نام محلی است کنار راه زنجان و میانه ، میان نوروزآباد و میانج در 419400گزی تهران . (یادداشت مؤلف ).
پیله خاصلغتنامه دهخداپیله خاص . [ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) نام محلی کنار جاده ٔ زنجان و میانج میان سردهات و تازه کند. در 384400 گزی تهران .
اغمرازلغتنامه دهخدااغمراز. [ ] (اِخ ) نام محلی کنار جاده ٔ زنجان و میانج ، میان آلمائو و سردهات . در 375400 متری طهران . (یادداشت مؤلف ).
میانجیلغتنامه دهخدامیانجی . (ص نسبی ، اِ) در بهار عجم و مصطلحات آمده است : ظاهراً مرکب است از میان و لفظ «گی » که کلمه ٔ نسبت است . پس گاف را به جیم بدل کرده چنین خوانده اند. مؤلف غیاث گوید که چون لفظ میانه را به یاء متصل کردند، های مختفی به کاف فارسی بدل شده به جیم عربی مبدل گشت و یا آنکه مرک
میانجیلغتنامه دهخدامیانجی . [ ن َ جی / جی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به جایی از شام . (از الانساب سمعانی ).
میانجی گرلغتنامه دهخدامیانجی گر. [ گ َ ] (ص مرکب ) واسطه و مصلح . (ناظم الاطباء). و رجوع به میانجی شود.
میانجی کردنلغتنامه دهخدامیانجی کردن . [ ک َ دَ ](مص مرکب ) توسط نمودن و وساطت کردن . || واسطه قرار دادن . حکم کردن . (ناظم الاطباء). داور قراردادن : هر که را با کسی خصومت بود نزدیک او آمدندی تا او میانجی کردی . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).ازین سودمندی بود زان زیان خرد را می
میانجیلغتنامه دهخدامیانجی . [ ن َ ] (ص نسبی ) منسوب است به میانه ٔ آذربایجان . (از الانساب سمعانی ). منسوب به شهر میانج . منسوب به شهر میانه . (از ناظم الاطباء).