میانهلغتنامه دهخدامیانه . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رستم بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون ، واقع در 14هزارگزی باختر فهلیان با 164 تن سکنه . آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class=
میانهلغتنامه دهخدامیانه . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فهلیان بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون ، واقع در 6هزارگزی باختر فهلیان با 164 تن سکنه آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="
میانهلغتنامه دهخدامیانه . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلاترزان بخش رزاب شهرستان سنندج ، واقع در 17هزارگزی خاوری رزاب با 1100 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" dir="l
میانهلغتنامه دهخدامیانه . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ماهیدشت بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 28هزارگزی جنوب کرمانشاه با 120 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl"
میانهلغتنامه دهخدامیانه . [ ن َ ] (اِخ ) نام بخش مرکزی از شهرستان میانه است . این بخش محدود است از شمال به بخش ترکمان و ترک و از جنوب به شهرستان زنجان و ازخاور به شهرستان خلخال و از باختر به شهرستان مراغه . این بخش کوهستانی است و بیشتر آبادیهای آن در دره های کوهها واقع و خوش آب و هوا هستند ولی
چمانهلغتنامه دهخداچمانه . [ چ َ ن َ / ن ِ ] (اِ) کدوی سیکی بودکه در او شراب کنند از بهر خوردن . (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 447). کدوی به نگار کرده باشد که شراب درش کنند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی از حاشیه ٔ فرهنگ چ اقبال ص <span class
چمانهلغتنامه دهخداچمانه . [ چ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ) به معنی مطلق حیوان باشد. (برهان ). حیوان را نامند. (جهانگیری ). جاندار و حیوان . (ناظم الاطباء). چم . ورجوع به چم شود. || میانه و وسط. (ناظم الاطباء). || جرعه ٔ شراب . (ناظم الاطباء).
پیمانهلغتنامه دهخداپیمانه . [ پ َ/ پ ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) هرچه بدان چیزی پیمایند. چیزی که غله و جز آن بدان کیل کنند. ظرفی که بدان چیزها پیمایند. (برهان ). منا. صاع . صواع . کیله . معیار. عدل .مکیل . مکیله . مقلد. (منتهی الارب ).
مانحلغتنامه دهخدامانح . [ن ِ ] (ع ص ) سخی و بخشنده و کریم . (غیاث ). بخشنده . (آنندراج ). دهنده و بخشنده و مرد سخی . (ناظم الاطباء).راد. جوانمرد. سخی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
میانهسالیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان هسالی، میانسالی، بزرگسالی یائسگی فرد میانسال، آدم بزرگ، پابهسن، پابهسال
میانهروفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی میانهرو، غیرافراطی، سازشکار، معتدل خنثا، خنثی، غیر متعهد، ناوابسته ◄ بیطرف تصمیم نگرفته، نامصمم میانراهی، مرکزی
متوسطفرهنگ فارسی عمید۱. نه خوب و نه بد، نه بلند و نه کوتاه؛ میانه.۲. میانهگیر؛ میانهرو.۳. آنکه به لحاظ اجتماعی در مرتبۀ میانه قرار دارد؛ دارای مرتبۀ اجتماعی میانه.
میانه تنلغتنامه دهخدامیانه تن . [ ن َ / ن ِ ت َ ] (ص مرکب ) که تن نه فربه و درشت و نه لاغر و خرد و ریز دارد: ضغبوس ؛ شتر میانه تن . (از یادداشت مؤلف ).
میانه حالیلغتنامه دهخدامیانه حالی . [ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) صفت میانه حال . دوری از دو طرف افزونی و کمی . اعتدال . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به میانه حال شود.
میانه برادرلغتنامه دهخدامیانه برادر. [ ن َ / ن ِ ب َ دَ ] (اِ مرکب ) برادر وسطی . برادری که از یک برادر بزرگتر و از دیگری کوچکتر است . برادر میانه . دومین از سه پسر مردی : میانه برادر چو او را بدیدکمان را به زه کردو اندرکشید.<p cl
میانه کردنلغتنامه دهخدامیانه کردن .[ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دور شدن . به مسافتی دور شدن . (یادداشت مؤلف ). فاصله گرفتن . فاصله پیدا کردن : پرویز از بهرام میانه کرد. بهرام نعره ای بزد و گفت : ... بنمایم ترا تا چه بینی . (ترجمه ٔ تاریخ
میانه گزیدنلغتنامه دهخدامیانه گزیدن . [ ن َ / ن ِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) حد اعتدال برگزیدن . انتخاب حد وسط کردن در کارها و گفتارها. به اعتدال گراییدن : ستوده کسی کومیانه گزیدتن خویش را آفرین گسترید. فردوسی .
داود میانهلغتنامه دهخداداود میانه . [ وو ن َ ](اِخ ) از امیران هندوستان است بعهد سلطان جلال الدین محمداکبر. (قرن دهم هَ . ق .). (تاریخ شاهی ص 172).
در میانهلغتنامه دهخدادر میانه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) (از: در + میان + َه ) در میان . مابین . وسط. میان . خلال : تکبّد، تکبید؛ در میانه ٔ آسمان درآمدن آفتاب . (منتهی الارب ).- در میانه نهادن ؛ با هم ظاهر کردن . مطرح ساختن <span c
دره میانهلغتنامه دهخدادره میانه . [ دَ رِ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کمازان شهرستان ملایر. واقع در 28هزارگزی جنوب شهر ملایر و 21 هزارگزی راه ٔ شوسه ٔملایر به اراک ، با 850 تن سکنه . آب آن از ق
خاور میانهلغتنامه دهخداخاور میانه . [ وَ رِ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) منطقه ای است از آسیای جنوب غربی که در غرب پاکستان و هندوستان واقع شده است . معمولاً امروز خاورمیانه را به بیشتر کشورهای آسیای جنوب غربی منهای ترکیه و به اضافه ٔ هند و پاکستان و برمه و تبت و لیبی و حبشه
دامیانهلغتنامه دهخدادامیانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) صیاد را گویند. (آنندراج ذیل لغت دام ). دامی . دامیار.