میزدلغتنامه دهخدامیزد. [ زَ ] (اِ) مخفف میزاد و به همان معنی است یعنی سرور و شادی و مجلس عیش وعشرت . (از شعوری ج 2 ورق 363). رجوع به میزاد شود.
میزدلغتنامه دهخدامیزد. [ م َ ی َ ] (اِ) در آئین زرتشتی ، نذر و تقدیمی غیر مایع و فدیه و چیزی خوردنی . در مقابل نذر مایع و آشامیدنی که زور [ زَوْ ] نامیده میشود. قربانی را میزد می نامیدند و ظاهراً عبارت بود از گوشت و چربی یا کره . (از ایران در زمان ساسانی ص 186</span
میزدفرهنگ فارسی عمید۱. در آیین زردشتی، خوردنیای که در مراسم مذهبی مصرف میشود؛ فدیۀ خوردنی.۲. [قدیمی] مجلس شراب و بزم و مهمانی: ◻︎ اندر میزد با خرد و دانش / اندر نبرد با هنر و بازو (فرخی: ۴۵۴).
میزدفرهنگ فارسی معین(مَ زَ) [ په . ] (اِ.) 1 - مجلس شراب و بزم . 2 - چیز خوردنی که در جشن های مذهبی سر سفره گذارند.
مجیدلغتنامه دهخدامجید. [ م َ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . یکی از اسماء صفات خدای تعالی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از اسماء خدای تعالی است و به معنی آنکه در ذات و صفات خود عظیم و نسبت به بندگان بسیار خیر و احسان است . (از اقرب الموارد) : قالوا اتعجبین من امر
مجیدلغتنامه دهخدامجید. [ م َ ] (ع ص ) شریف و بزرگوار و گرامی قدر و عالی مرتبت و بلندپایه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بزرگوار و گرامی . (غیاث ). ج ، امجاد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ذوالعرش المجید. (قرآن 1
مجیدلغتنامه دهخدامجید. [ م ُ ] (ع ص ) خداوند اسب نیکورو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). صاحب جواد یعنی اسب پیش تاز خوب . ج ، مجاوید. (از اقرب الموارد). || کسی که چیز نیکو و جید می آورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).- شاعر مجید ؛ اشعار نیکو گوینده . (منتهی الارب
مجیضلغتنامه دهخدامجیض . [ م ُ ج َی ْ ی ِ ] (ع ص ) برگردنده از چیزی و میل کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آن که میل می کند و برمی گردد. (ناظم الاطباء).
مزیدلغتنامه دهخدامزید. [ م َ ] (ع اِمص ) افزونی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زیادتی و افزونی . (آنندراج ) (غیاث ) : لهم مایشاؤن فیها و لدینا مزید. (قرآن 35/50)؛ مر ایشان راست آنچه خواهند در آن و نزد ماست زیادتی و افزونی . و آن پاد
میزدجلغتنامه دهخدامیزدج . [ دَ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان شهر کرد، واقع در جنوب شهرکرد دارای دو رشته ارتفاعات که از خاور به باختر کشیده شده است . هوای دهستان معتدل و سالم و آب آبادیهای آن از رودخانه های محلی و چشمه ها تأمین می شود. محصول عمده ٔ دهستان غلات و حبوبات و میوه
لنگ زدنلغتنامه دهخدالنگ زدن . [ ل َ زَ دَ ] (مص مرکب ) لنگیدن در عمل یا کار یا سخن (؟) : او نیز عریان و مجذوب بود. غایتش آنکه گاهی معقول میگفت و با مردم حرف میزد، اما گاهی لنگی میزد و لاابالی میگردید. (مزارات کرمان ص 192).
میزدجلغتنامه دهخدامیزدج . [ دَ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان شهر کرد، واقع در جنوب شهرکرد دارای دو رشته ارتفاعات که از خاور به باختر کشیده شده است . هوای دهستان معتدل و سالم و آب آبادیهای آن از رودخانه های محلی و چشمه ها تأمین می شود. محصول عمده ٔ دهستان غلات و حبوبات و میوه
بنامیزدلغتنامه دهخدابنامیزد. [ ب ِ زَ ] (ق مرکب ) این کلمه ٔ بزرگ تیمناً برای دفع چشم بد استعمال کنند و بعضی گویند در محل تعجب و قسم آرند، بسبب کثرت استعمال کسره ٔ اضافت را حذف کردند. بلکه الف ایزد هم در رسم الخط ننویسند. (از سراج اللغات ) (از کشف ) (بهار عجم از غیاث اللغات ). بنام ایزد. (آنندرا