میزشلغتنامه دهخدامیزش . [ زِ ] (اِمص ) اسم مصدر از میزیدن و میختن . ادرار. شاش کردن . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به میزیدن شود.
مجزلغتنامه دهخدامجز. [ م ِ ج َزز ] (ع اِ) داس . || دو کارد فریز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنچه بدان موی یا پشم را برند و تراشند. (از اقرب الموارد).
مجشلغتنامه دهخدامجش . [ م ِ ج َش ش ](ع اِ) دستاس . مِجَشَّة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دست آس . آسیای دستی .
مجشلغتنامه دهخدامجش . [ م ُ ج ِش ش ] (ع ص ) کبیده کننده ٔ گندم . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آن که نیم کوب می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کوبنده و شکننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مجیزلغتنامه دهخدامجیز. [ م َ ] (اِ) در تداول عامه تملق .چاپلوسی . چرب زبانی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- مجیز کسی را گفتن ؛ از او چاپلوسی کردن . تملق گفتن از او. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
تخت میزشو"Z" bedواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تخت تاشو و متحرک که قابل تبدیل شدن به میز است متـ . میزشو
میزندگیلغتنامه دهخدامیزندگی . [ زَ دَ / دِ ] (حامص ) کیفیت و حالت میزنده . میزش . اسم مصدر از میختن و میزیدن به معنی بول کردن .(از یادداشت مؤلف ). رجوع به میزیدن و میختن شود.
میختنلغتنامه دهخدامیختن . [ ت َ ] (مص ) شاشیدن که کمیزیدن نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). شاشیدن و بول کردن . (ناظم الاطباء) (از برهان ). بول کردن . ادرار کردن . شاش کردن . شاشیدن . آب تاختن ، مصدر دیگر آن میزش و میزیدن است . (یادداشت مؤلف ). به معنی بول کردن باشد. (فرهنگ جهانگیری ) <span
اردشیر دوملغتنامه دهخدااردشیر دوم . [ اَ دَ / دِ رِ دُوْ وُ ] (اِخ ) (هخامنشی ) اسم این پادشاه را چنین نوشته اند: در کتیبه های هخامنشی به پارسی قدیم اَرْت َ خْشَثْرَ، در توریة (کتاب عزرا و کتاب نحمیا) اَرْت َ خشَثتا، نویسندگان یونانی مانند دیودور،آریان ، سترابون و پولی ین ۞ آرْتاکسِرک سِس ْ، کتزیاس - آرت کسِرک سِس از نویس
خلطه و آمیزشلغتنامه دهخداخلطه و آمیزش . [ خ ُ طُ زِ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) آمیزش . (یادداشت بخط مؤلف ).
آمیزشلغتنامه دهخداآمیزش . [ زِ ] (اِمص ) اسم مصدر و عمل آمیختن . مزاج . مزج . امتزاج . خلط. (دهار). اختلاط. ترکیب : جود و احسان تو بی آمیزش آموزش است هیچ دانا بچه ٔ بط را نیاموزد شناه . سنائی .مر آمیزش گوهران را بگوی سبب چه که چ
آمیزشفرهنگ فارسی عمید۱. نزدیکی کردن؛ مقاربت؛ جماع.۲. همنشینی؛ دوستی؛ مراوده.۳. آمیختن؛ اختلاط؛ امتزاج.