میقاتفرهنگ فارسی عمید۱. [جمع: مواقیت] محل قرار.۲. محل احرام بستن حجاج؛ موضعی که حجاج در آنجا احرام میبندند.۳. [جمع: مواقیت] [قدیمی] وقت؛ هنگام.
میقاتلغتنامه دهخدامیقات . (ع اِ) به معنی وقت و هنگام کار است . (از غیاث ). هنگام کار. (منتهی الارب ، ماده ٔ وق ت ) (یادداشت مؤلف ). هنگام . (ترجمان القرآن جرجانی ص 97). در اصل لغت به معنی وقت محدود است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ) : گف
میقادلغتنامه دهخدامیقاد. (ع ص ) آتش زنه ٔ زود آتش دهنده . (زند) (منتهی الارب ، ماده ٔ وق د) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
مقائیدلغتنامه دهخدامقائید. [م َ ] (ع ص ، اِ) مقایید. ج ِ مُقَیَّد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد).
مقادلغتنامه دهخدامقاد. [ م َ ] (ع اِ) محل کشیدن اسب و جز آن . || مقادالمَهر؛ یعنی از طرف راست . گویند: جعلته مقادالمهر؛ ای عن یمین . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
مقاطلغتنامه دهخدامقاط. [ م َ قاطط ] (ع اِ) ج ِ مِقَطّة. (دهار). ج ِمِقَط. (ناظم الاطباء). و رجوع به مقطة و مقط شود.
میقاتگاهلغتنامه دهخدامیقاتگاه . (اِ مرکب ) وعده گاه . وعده جای : تا او این شکایت بر موسی (ع ) کرد چون از میقاتگاه بازآمد. (کتاب النقض ص 483).نوروز پیک نصرتش میقاتگاه عشرتش نه مه بهار از حضرتش دل ناشکیبا داشته . <p class="author
میقاتگهلغتنامه دهخدامیقاتگه . [ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف میقاتگاه . || جای احرام بستن . احرام گاه : گرچه احرامگه جان ز عراق است مرالیک میقاتگه جان به خراسان یابم .خاقانی .
حج میقاتیلغتنامه دهخداحج میقاتی . [ ح َج ْ ج ِ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) نوعی از حج فروشی . رجوع به حجه فروش شود.
علی میقاتیلغتنامه دهخداعلی میقاتی . [ ع َ ی ِ می ] (اِخ ) (علی صفوت ...) ابن محمد خربوطلی میقاتی . رجوع به علی صفوت شود.
علی میقاتیلغتنامه دهخداعلی میقاتی . [ ع َی ِ می ] (اِخ ) ابن مصطفی دباغ حلبی شافعی . مشهور به میقاتی و مکنی به ابوالفتوح . وی محدث و ادیب و نویسنده و شاعر بود (1104 - 1174 هَ . ق .). او راست : 1- ح
مَوَاقِيتُفرهنگ واژگان قرآنوعده گاهها یشان (جمع ميقات و میقات به معنی وقت معين شده براي عمل است و اين کلمه بر مکان معين براي عمل نيز اطلاق ميشود )
یلململغتنامه دهخدایلملم . [ ی َ ل َ ل َ ] (اِخ ) کوهی است بر دو منزل از مکه ٔ معظمه و آن میقات اهل یمن است در حج ، و آن را الملم و یرمرم نیز خوانند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). جایی است در دو شب راه از مکه و این میقات اهل یمن است . (از معجم البلدان ). نام وادی یا موضعی است که اهل حرم در
میقاتگاهلغتنامه دهخدامیقاتگاه . (اِ مرکب ) وعده گاه . وعده جای : تا او این شکایت بر موسی (ع ) کرد چون از میقاتگاه بازآمد. (کتاب النقض ص 483).نوروز پیک نصرتش میقاتگاه عشرتش نه مه بهار از حضرتش دل ناشکیبا داشته . <p class="author
میقاتگهلغتنامه دهخدامیقاتگه . [ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف میقاتگاه . || جای احرام بستن . احرام گاه : گرچه احرامگه جان ز عراق است مرالیک میقاتگه جان به خراسان یابم .خاقانی .