پوشانش قالبmould coating, mould facing, mould dressingواژههای مصوب فرهنگستانایجاد پوششی مقاوم بر روی قالبهای عموماً ماسهای برای جلوگیری از برهمکنشهای حرارتی یا شیمیایی یا فیزیکی مواد مذاب و قالب
بازار بزرگmall, shopping mallواژههای مصوب فرهنگستانفضایی سرپوشیده یا سرباز که خودرو اجازة رفتوآمد در آن ندارد و دربردارندة شمار بسیاری مغازه و فروشگاه و غذاخوری است
میل میلیلغتنامه دهخدامیل میلی . (ص مرکب ) با راههای باریک (در جامه ). با راهها و خطوط. راه راه . (از یادداشت مؤلف ). میل میل .- پارچه ٔ میل میلی ؛ یعنی خطدار. تیره دار. راه راه .
میل میلکلغتنامه دهخدامیل میلک . [ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سگوند بخش زاغه ٔ شهرستان خرم آباد، واقع در 17هزارگزی باختر زاغه با 118 تن سکنه . آب آن از سراب میل میلک و چشمه و راه آن ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <
میل میلیلغتنامه دهخدامیل میلی . (ص مرکب ) با راههای باریک (در جامه ). با راهها و خطوط. راه راه . (از یادداشت مؤلف ). میل میل .- پارچه ٔ میل میلی ؛ یعنی خطدار. تیره دار. راه راه .
میل میلاغیلغتنامه دهخدامیل میلاغی . (ص نسبی ) در تداول خانگی ، زنی با کرشمه و غنج و دلال . سیت و سماقی . عشوه گر.
میلوارلغتنامه دهخدامیلوار. [ میل ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مانند میل . همچون میل . || به اندازه ٔ یک میل . میل واره . (یادداشت مؤلف ) : فلک با رتبتش یک تیر پرتاب زمین با همتش یک میل وار است .مسعودسعد.
کبریتیلغتنامه دهخداکبریتی . [ ک ِ ] (ص نسبی ) منسوب به کبریت وگوگرد. (ناظم الاطباء). || نام رنگ زرد مانند کبریت . (آنندراج ). هر چیز که برنگ گوگرد باشد. (ناظم الاطباء). گوگردی . (دزی ج 2 ص 438) : نور
مفازهلغتنامه دهخدامفازه . [ م َ زَ / زِ ] (از ع ، اِ) مفازة. بیابان بی آب و علف . فلات بی آب . کویر. ج ، مفازات : زآنکه نامی بیند و معنیش نی چون بیابان را مفازه گفتنی . مولوی .در جهان باژگونه زین بس
میللغتنامه دهخدامیل . [ م َی ْ ی ِ ] (ع ص ) مرد بسیارمال . ج ، مالة. (منتهی الارب ، ماده ٔ م ول ) (ناظم الاطباء). مَوِّل . (منتهی الارب ).
میللغتنامه دهخدامیل . [ م ُی ْ ی َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مائل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به مائل شود.
میللغتنامه دهخدامیل . (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش خرقان شهرستان ساوه ، واقع در 14 هزارگزی شمال ساوه و 7هزارگزی راه عمومی با 255 تن سکنه آب آن از رودخانه ٔ علیشار و راه آن مالرو است .
میللغتنامه دهخدامیل . (ع اِ) هر آلت فلزی باریک و بلند. میله .- میل انگشتر ؛ میلی است فلزی مخروطی شکل که به وسیله ٔ آن حلقه ٔ انگشتر را بزرگ و یا صاف می کنند. (یادداشت لغت نامه ).- میل سوپاپ ؛ در اصطلاح مکانیکی محوری است که دارای برآمدگ
دایمیللغتنامه دهخدادایمیل . (اِخ ) نام قصبه ای در 219 هزارگزی جنوب مادریددر ایالت چودادریال اسپانیا. (قاموس الاعلام ترکی ).
درخمیللغتنامه دهخدادرخمیل . [ دُ رَ ] (ع اِ) سختی و بلا. (منتهی الارب ). داهیه . (اقرب الموارد). درخمین . درخبین . درخبیل . || (ص ) مرد سست رو گران سر. (منتهی الارب ).
درشمیللغتنامه دهخدادرشمیل . [ دَ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درتازیان بخش مشیز شهرستان سیرجان واقع در80 هزارگزی خاور مشیز و سه هزارگزی جنوب راه مالرو راین به چهار طاق ، با 100 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از
دمامیللغتنامه دهخدادمامیل . [ دَ ] (ع اِ) ج ِ دُمَّل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (دهار). ج ِ دمل ، نوعی از ریش یا عام است . (آنندراج ). رجوع به دمل شود.
حدیث کمیللغتنامه دهخداحدیث کمیل . [ ح َ ث ِ ک ُ م َ ] (اِخ ) ابن زیاد. حدیثی است معروف از ساخته ٔ عرفا که به علی منسوب کرده اند و چنین آغاز شود: «ما لک و الحقیقة» و آنرا شرحها نوشته اند.