مینولغتنامه دهخدامینو. (اِ) آبگینه ٔ سفید و الوان . (ناظم الاطباء) (برهان ). آبگینه ٔ سفید و رنگین که به زیورها بکار برند و آن را مینا نیز گویند. (غیاث ). مینا. (فرهنگ نظام ) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء) (برهان ). رجوع به مینا شود. || زبرجد. (ناظم الاطباء) (برهان ). || زمرد. (ناظم الاطباء) (آنن
مینولغتنامه دهخدامینو. (اِ) آسمان . (برهان ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ) (انجمن آرا). عالم علوی . (آنندراج ) (غیاث ) (رشیدی ). مقابل گیتی که عالم سفلی است . (آنندراج ). چرخ . (آنندراج ). فلک . (غیاث ) : اگر نواختری دادت به مینوابی مه ، اختران باشد نه نیکو.
مینولغتنامه دهخدامینو. (اِخ ) دهی است از دهستان کشور بخش پاپی شهرستان خرم آباد، واقع در 42 هزارگزی جنوب باختری سپیددشت و 15 هزارگزی غرب ایستگاه کشور. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
غذاخوری با منوی کاملfull-menu restaurantواژههای مصوب فرهنگستانغذاخوریای که صورتغذای آن شامل تعداد زیادی، دستِکم ده غذای اصلی است و بنا بر سفارش طبخ میشود متـ . رستوران با منوی کامل
غذاخوری با منوی محدودlimited-menu restaurantواژههای مصوب فرهنگستانغذاخوری با غذا و خدمات محدود متـ . رستوران با منوی محدود
انگشت میانیmiddle finger, digit medius, digit tertius manusواژههای مصوب فرهنگستانسومین انگشت که بلندترین انگشت دست است
منولغتنامه دهخدامنو. [ م ِ ] (اِ) مخفف مینوست که بهشت باشد. (برهان ). مینو و بهشت . (ناظم الاطباء). رجوع به مینو شود.
مینوگونلغتنامه دهخدامینوگون . (ص مرکب ) به سان مینو. مینورنگ . کبودرنگ .- ایوان مینوگون ؛ کنایه از آسمان است : فروغ از توست انجم را بر این ایوان مینوگون شعاع از توست مر مه را بر این گردون مینائی . سنائی .|
مینوفاملغتنامه دهخدامینوفام . (ص مرکب ) به رنگ مینو. به رنگ مینا. کبودرنگ . رجوع به مینو و مینا شود.- چرخ مینوفام ؛ کنایه از آسمان است : ارم آرام دل نهادش نام خوانده مینوش چرخ مینوفام .نظامی .
مینوفشلغتنامه دهخدامینوفش . [ ف َ ] (ص مرکب ) بهشت مانند : شد برون از سرای مینوفش سر سوی خانه کرد با دل خوش .نظامی (هفت پیکر).
مینوپیوندلغتنامه دهخدامینوپیوند. [ پ َی ْ / پ ِی ْ وَ ] (ص مرکب ) با ترکیب بهشتی . زیبا. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خوش صورت . (ناظم الاطباء). خوب صورت . (آنندراج ). دارای جمال . (ناظم الاطباء). مینوسرشت . (آنندراج ). رجوع به مینوسرشت شود.
مینوتلغتنامه دهخدامینوت . (فرانسوی ، اِ) مسوده ٔ مطلبی که کسی بنویسد تا بعد مبیضه شود. (فرهنگ نظام ). پیش نویس . سواد. مقابل بیاض .
منولغتنامه دهخدامنو. [ م ِ ] (اِ) مخفف مینوست که بهشت باشد. (برهان ). مینو و بهشت . (ناظم الاطباء). رجوع به مینو شود.
مینوگونلغتنامه دهخدامینوگون . (ص مرکب ) به سان مینو. مینورنگ . کبودرنگ .- ایوان مینوگون ؛ کنایه از آسمان است : فروغ از توست انجم را بر این ایوان مینوگون شعاع از توست مر مه را بر این گردون مینائی . سنائی .|
مینوفاملغتنامه دهخدامینوفام . (ص مرکب ) به رنگ مینو. به رنگ مینا. کبودرنگ . رجوع به مینو و مینا شود.- چرخ مینوفام ؛ کنایه از آسمان است : ارم آرام دل نهادش نام خوانده مینوش چرخ مینوفام .نظامی .
مینوفشلغتنامه دهخدامینوفش . [ ف َ ] (ص مرکب ) بهشت مانند : شد برون از سرای مینوفش سر سوی خانه کرد با دل خوش .نظامی (هفت پیکر).
مینوپیوندلغتنامه دهخدامینوپیوند. [ پ َی ْ / پ ِی ْ وَ ] (ص مرکب ) با ترکیب بهشتی . زیبا. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خوش صورت . (ناظم الاطباء). خوب صورت . (آنندراج ). دارای جمال . (ناظم الاطباء). مینوسرشت . (آنندراج ). رجوع به مینوسرشت شود.
مینوتلغتنامه دهخدامینوت . (فرانسوی ، اِ) مسوده ٔ مطلبی که کسی بنویسد تا بعد مبیضه شود. (فرهنگ نظام ). پیش نویس . سواد. مقابل بیاض .
دشت مینولغتنامه دهخدادشت مینو. [ دَ ت ِ ] (اِخ ) مینودشت . نام جدید حاجی لر، یکی از بخشهای گرگان است . رجوع به حاجی لر شود.
دمینولغتنامه دهخدادمینو. [ دُ ن ُ ] (فرانسوی ، اِ) دمینه . نوعی قمار با 28 مهره ٔ مستطیلی شکل . (یادداشت مؤلف ). هر یک از بیست وهشت مهره ٔ بازیی که عبارت است از مهره های مربعمستطیل که سطح آن به دو مربع منقسم است و روی هر مربعی رقمی از یک تا شش ثبت شده .
زمینولغتنامه دهخدازمینو. [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودخانه ٔبخش میناب است که در شهرستان بندرعباس واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
سپنت مینولغتنامه دهخداسپنت مینو. [ س ِ پ َ ] (اِ مرکب ) خرد مقدس . رجوع به سپنتامئینیو و سپنتمد و اسپنت مینو شود.
اسپنتا مینولغتنامه دهخدااسپنتا مینو. [ اِ پ ِ ] (اِخ ) از اوستایی سپنتامئینیو ، بمعنی خِرَد مقدس است که در آغاز پیدایش مزدیسنا، در رأس شش امشاسپند قرار داشته . (خرده اوستا تألیف پورداود صص 185 - 187). و بعدها بجای او اهورامزدا را