ناآمدهلغتنامه دهخداناآمده . [ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نیامده . واقع نشده . که اتفاق نیفتاده است : بگوید همی تا بدان می خوریم غم روز ناآمده نشمریم . فردوسی .نماند که نیکی بر او بگذرد.پی روز ناآ
ناآمدهفرهنگ فارسی عمید۱. اتفاقنیفتاده؛ رخنداده.۲. (اسم، صفت فاعلی) آنکه هنوز به وجود نیامده؛ متولدنشده: ◻︎ ناآمدگان اگر بدانند که ما / از دهر چه میکشیم نآیند دگر (خیام: ۹۰).
ناچمیدهلغتنامه دهخداناچمیده . [ چ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نچمیده . ناچمان . نخرامیده . رجوع به چمیده شود.
نامدهلغتنامه دهخدانامده . [ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نیامده . ناآمده . || به وقوع ناپیوسته . واقعنشده : یکی حال از گذشته دی دگر از نامده فرداهمی گویند پنداری که وخشورند یا کندا. دقیقی .از رفته و ن
نامیدهلغتنامه دهخدانامیده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) موسوم . (یادداشت مؤلف ). || مترجم . (یادداشت مؤلف ).
نیامدهno-showواژههای مصوب فرهنگستانمهمان یا مسافری که جای خود را ذخیره کرده، اما بیخبر در محل حاضر نشده است
نامدهلغتنامه دهخدانامده . [ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نیامده . ناآمده . || به وقوع ناپیوسته . واقعنشده : یکی حال از گذشته دی دگر از نامده فرداهمی گویند پنداری که وخشورند یا کندا. دقیقی .از رفته و ن
آتش خواهلغتنامه دهخداآتش خواه . [ ت َ خوا / خا ] (نف مرکب ) آنکه ازخانه ٔ همسایه و مانند آن قبس و جذوه ای طلبد گیراندن هیمه یا ذغال و یا چراغ خویش را. قابس : ای گشته دلم بی تو چو آتشگاهی وز هر رگ جان من به آتش راهی چون میدانی ک
ناکشتهلغتنامه دهخداناکشته . [ ک ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) ناکاشته . کاشته ناشده . نکشته . کشته نشده . بایر. غیرمزروع : که ناکشته باشد به گرد جهان زمین فرومایگان و مهان . فردوسی .به ناکشته اندر نبودی
خبط عشواءلغتنامه دهخداخبط عشواء. [ خ َ طِ ع َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آن شتری است که ضعفی در بصر و چشم خود دارد و خود را بهنگام رفتن نمیتواند حفظ کند. (از متن اللغة). || کنایه از خبط و انحراف از روش بنظام و مستقیم است ، یقال : هو یخبط خبط عشواء؛ یعنی او کار بر نظام نمیکند :</spa
در و باملغتنامه دهخدادر و بام .[ دَ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) مجموع خانه از اطاق و صحن و بام . خانه و بخش های اساسی آن : پرتو روی تو تا در خلوتم دید آفتاب می رود چون سایه هر دم بر در و بامم هنوز. حافظ.- بی دروبام </