ناتوانالغتنامه دهخداناتوانا. [ ت َ ] (ص مرکب ) ناتوان . عاجز. ضعیف . درمانده . مقابل توانا. و رجوع به ناتوان شود : ز سرگین خر عیسی ببندم رعاف جاثلیق ناتوانا. خاقانی .جهان آفرین ایزد کارسازتوانا کن و ناتوانانواز.<p class="autho
ناتوانیلغتنامه دهخداناتوانی .[ ت َ ] (حامص مرکب ) مرض . علت . بیماری . رنجوری . دردمندی . ناتندرستی . علیل بودن . صفت ناتوان : وز آن ناتوانی که آمد به سام که بیماری آورد ما را به دام . فردوسی .بیماری که اشارت طبیب را سبک دارد هر لحظه
کمتوانی یادگیریlearning disability, LD 3واژههای مصوب فرهنگستانکمبود مهارتهای مدرسهای و دانشگاهی که شامل اختلالها و مشکلهای یادگیری در پیوند با ناتواناییهای ادراکی یا آسیب مغزی یا دژکاری خفیف مغز است
مشغلهلغتنامه دهخدامشغله . [ م َ غ َ ل َ / ل ِ ] (ع اِ) کار و بار. (غیاث ). مأخوذ از تازی ، کار و بار و شغل و پیشه و کسب ومعامله و داد و ستد و هر چیزی که شخص را بخود مشغول کند. (ناظم الاطباء). گرفتاری کار. شغل : آنکو چو من از مشغله