ناجورلغتنامه دهخداناجور. (ص مرکب ) مقابل جور. چیزهای بی مناسبت و از جنس های مختلف . (فرهنگ نظام ). چیزی که جفت و جور با دیگری نباشد. هر دو چیز که با هم مختلف باشند و به یکدیگر شباهت نداشته باشند. (ناظم الاطباء). نامناسب . که جور نیست . که متناسب نیست . ناموافق . که یکدست و یکنواخت نباشد. که به
ناجوردیکشنری فارسی به عربیاحمق , اشف , بعيدا , خاطي , غير متوافق , غير مستوي , غير ملائم , غير مناسب , متباين , متنافر , متناقض
ناجوردیکشنری فارسی به انگلیسیanachronism, awry, anomalous, awkward, dissident, dissonant, divergent, foreign, fragmentary, heterogeneous, ill-assorted, ill-suited, inappropriate, incompatible, incongruous, inconvenient, inept, irreconcilable, misfit, wrong, off-key, random, spotty, streaky, unfit, unfriendly, unhappy, unsuitabl
نازورلغتنامه دهخدانازور. (ص مرکب ) کم زور. بی طاقت . (آنندراج ). سست . ضعیف . کم زور. کم قوت . (ناظم الاطباء). بی زور. ناتوان . ضعیف و عاجز.
ناظورلغتنامه دهخداناظور. (ع اِ) باغبان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ناطور. (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || نگهبان . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || نظاره . (المنجد). || مهتر قوم که مورد نظر ایشان باشد. سیدالقوم المنظور الیه منهم . (اقرب الموارد) (از المنجد). ناظورة. رجوع به نا
ناگزورلغتنامه دهخداناگزور. [ گ ُ ] (ص مرکب ) ناگزیر : از این خوان پرجیفه روزی ندارم بجز آنکه باشد از او ناگزورم . مجد همگر (از آنندراج ).رجوع به ناگزیر و ناگزر شود.
ناجور بودنلغتنامه دهخداناجور بودن . [ دَ ] (مص مرکب ) عدم تناسب . نامتناسبی . ناهماهنگی . ناسازگاری . || نامناسبی . نابابی .
ناجورالغتنامه دهخداناجورا. (اِخ ) از فرزندان نوح پیغمبر و از اجداد ابراهیم خلیل است . در ص 43 تاریخ سیستان شرح این نسبت آمده است . و نیز رجوع به ناحور شود.
ناجوریدیکشنری فارسی به انگلیسیclash, disagreement, discrepancy, diversity, impropriety, ineptness, maladjustment, misfit, spottiness, variance
ناجور بودنلغتنامه دهخداناجور بودن . [ دَ ] (مص مرکب ) عدم تناسب . نامتناسبی . ناهماهنگی . ناسازگاری . || نامناسبی . نابابی .
ناجورالغتنامه دهخداناجورا. (اِخ ) از فرزندان نوح پیغمبر و از اجداد ابراهیم خلیل است . در ص 43 تاریخ سیستان شرح این نسبت آمده است . و نیز رجوع به ناحور شود.