ناخن برلغتنامه دهخداناخن بر. [ خ ُ ب ُ ] (اِ مرکب ) کازود. مقراض کوچکی که بدان ناخن ها را گیرند. (ناظم الاطباء). مقراض . (شمس اللغات ). رجوع به ناخن برا شود.
ناخنلغتنامه دهخداناخن . [ خ ُ ] (اِ) ناخون . هندی باستان ، نخا (ناخن انسان ، ناخن حیوانات ). پهلوی ، ناخون . افغانی ، نوک . بلوچی ، ناخون . ناکون ، ناهون . کردی ، ناخنب [ کردی اصیل ، نینوک ]. پشتو،ناخون . ماده ٔ شاخی که درانتهای انگشتان انسان و [برخی ] جانوران میروید. (ازحاشیه ٔ برهان چ معین
ناخنفرهنگ فارسی عمیداستخوان نازک روی سرانگشت دست و پا.⟨ ناخن به دندان ماندن: [قدیمی، مجاز] انگشت به دهان ماندن؛ از فرط حیرت انگشت به دهان گرفتن: ◻︎ بدیشان از غنیمت داد چندان / که خلقی ماند از آن ناخنبهدندان (نزاری: لغتنامه: ناخن به دندان ماندن).⟨ ناخن زدن: (مصدر متعدی)۱. چیزی را با ناخن
ناخنفرهنگ فارسی معین(خُ یا خَ) [ په . ] (اِ.) مادة شاخی که انتهای فوقانی انگشتان دست وپای انسان و بعضی از جانوران را می پوشاند.
ناخن بریدنلغتنامه دهخداناخن بریدن . [ خ ُ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) ناخن چیدن . ناخن گرفتن . (از آنندراج ). بریدن ناخن . کوتاه کردن ناخن . رجوع به ناخن گرفتن شود : از تیغ مرگ عاشق رنگ بقا نبازدعمر دوباره گیرد چون ناخن از بریدن .میرزابیدل (از آنندراج )
ناخن برالغتنامه دهخداناخن برا. [ خ ُ ب ُ ] (اِ مرکب ) مقراض . قیچی . (برهان قاطع) (آنندراج ). مقراض . (رشیدی ) (فرهنگ نظام ) (انجمن آرا) (جهانگیری ) (شمس اللغات ). قیچی . مقراض . وسیله ٔ گرفتن و بریدن ناخن . که با آن ناخن را می چینند و کوتاه می کنند. ناخن چین . ناخن بر. رجوع به ناخن بر شود <span
ناخن براهلغتنامه دهخداناخن براه . [ خ ُ ب ُ ] (اِ مرکب ) ناخن برا. ناخن برای : در بادیه شد تنها بی زاداما همیشه سوزن و ناخن براه و دلو و حبل با وی بودی .(کیمیای سعادت ). رجوع به ناخن برا و ناخن برای شود.
ناخن برایلغتنامه دهخداناخن برای . [ خ ُ ب ُ ] (اِ مرکب ) مقراض . (انجمن آرای ناصری ). از ناخن + برا (برنده ). رشیدی گوید «ناخن برا مقراض باشد و ناخن برای به بای فارسی ، مخفف ناخن پیرای ، و آن آلتی است که بدان ناخن پیرایند، و ظاهراً هر دو یک لغت است به بای فارسی » ناخن پیرا لغتی جداگانه است . (از ح
ناخن برهلغتنامه دهخداناخن بره . [ خ ُ ب ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) مِقَص ّ. (زمخشری ). ناخن بر. ناخن چین . ناخن پیرای . ناخن گیر.
ناخن چینلغتنامه دهخداناخن چین . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) افزاری که ناخن می چیند و لفظ دیگرش ناخن گیراست . (فرهنگ نظام ). آنچه با وی ناخن گیرند. (شمس اللغات ). ابزاری که بدان ناخن چینند و کوتاه کنند. ناخن بُرای . ناخن پیرای . ناخن گیر. رجوع به ناخن گیر شود.
ناخن گیرهلغتنامه دهخداناخن گیره . [ خ ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ). ناخن گیر. مقراض ناخن گیری . ناخن پیرای . ناخن چین .
ناخن پیراستنلغتنامه دهخداناخن پیراستن . [ خ ُ ت َ ] (مص مرکب ) پیراستن ناخن . کوتاه کردن ناخن . ناخن گرفتن . ناخن چیدن .- ناخن پیراستن از چیزی ؛ دست کشیدن از آن . بترک آن گفتن . رها کردن آن . وانهادن آن :بپیرای از طمع ناخن به خرسندی که از دستت
ناخن پیرالغتنامه دهخداناخن پیرا. [ خ ُ ] (اِ مرکب ) ناخن گیر. ناخن چین . ناخن پیرای . رجوع به ناخن پیرای شود : و اگر بدین کفایت نکند به ناخن پیرا بردارند تا خون تمام برود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
ناخنلغتنامه دهخداناخن . [ خ ُ ] (اِ) ناخون . هندی باستان ، نخا (ناخن انسان ، ناخن حیوانات ). پهلوی ، ناخون . افغانی ، نوک . بلوچی ، ناخون . ناکون ، ناهون . کردی ، ناخنب [ کردی اصیل ، نینوک ]. پشتو،ناخون . ماده ٔ شاخی که درانتهای انگشتان انسان و [برخی ] جانوران میروید. (ازحاشیه ٔ برهان چ معین
ناخنفرهنگ فارسی عمیداستخوان نازک روی سرانگشت دست و پا.⟨ ناخن به دندان ماندن: [قدیمی، مجاز] انگشت به دهان ماندن؛ از فرط حیرت انگشت به دهان گرفتن: ◻︎ بدیشان از غنیمت داد چندان / که خلقی ماند از آن ناخنبهدندان (نزاری: لغتنامه: ناخن به دندان ماندن).⟨ ناخن زدن: (مصدر متعدی)۱. چیزی را با ناخن
ناخنفرهنگ فارسی معین(خُ یا خَ) [ په . ] (اِ.) مادة شاخی که انتهای فوقانی انگشتان دست وپای انسان و بعضی از جانوران را می پوشاند.
درازناخنلغتنامه دهخدادرازناخن . [ دِ خ ُ] (ص مرکب ) آنکه ناخن دراز دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا). أظفر. (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). ظَفراء.
چرک ناخنلغتنامه دهخداچرک ناخن . [ چ ِ ک ِ خ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کثافت ناخن . آلودگی زیر ناخن . ماده ٔ چرکین کثیفی که در زیر ناخن گرد آید. تُف ّ. (منتهی الارب ). رجوع به چرک شود.
زخم ناخنلغتنامه دهخدازخم ناخن . [ زَ م ِ خ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) با ناخن ریش کردن باشد. (برهان ) (آنندراج ). ریش کردن بناخن . (بهار عجم ). || کنایه از رقوم منجمان . (برهان ) (بهارعجم ) (آنندراج ).
شکسته ناخنلغتنامه دهخداشکسته ناخن . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ خ ُ ] (ص مرکب ) عبارت از بی قوت و بی استعداد است . (غیاث ) (آنندراج ).
ناخنلغتنامه دهخداناخن . [ خ ُ ] (اِ) ناخون . هندی باستان ، نخا (ناخن انسان ، ناخن حیوانات ). پهلوی ، ناخون . افغانی ، نوک . بلوچی ، ناخون . ناکون ، ناهون . کردی ، ناخنب [ کردی اصیل ، نینوک ]. پشتو،ناخون . ماده ٔ شاخی که درانتهای انگشتان انسان و [برخی ] جانوران میروید. (ازحاشیه ٔ برهان چ معین