ناخن خشکلغتنامه دهخداناخن خشک . [ خ ُ خ ُ ] (ص مرکب ) در تداول ، کسی که کوچکترین نفعی برای دیگران بجای نماند. که هیچ خیر از وی به هیچ کس نرسد. که هیچ سود برای حریف باقی نماند و همه را خود برد.- امثال :ناخن خشک است . نظیر: آب از دستش نمی چک
ناخنلغتنامه دهخداناخن . [ خ ُ ] (اِ) ناخون . هندی باستان ، نخا (ناخن انسان ، ناخن حیوانات ). پهلوی ، ناخون . افغانی ، نوک . بلوچی ، ناخون . ناکون ، ناهون . کردی ، ناخنب [ کردی اصیل ، نینوک ]. پشتو،ناخون . ماده ٔ شاخی که درانتهای انگشتان انسان و [برخی ] جانوران میروید. (ازحاشیه ٔ برهان چ معین
ناخنفرهنگ فارسی عمیداستخوان نازک روی سرانگشت دست و پا.⟨ ناخن به دندان ماندن: [قدیمی، مجاز] انگشت به دهان ماندن؛ از فرط حیرت انگشت به دهان گرفتن: ◻︎ بدیشان از غنیمت داد چندان / که خلقی ماند از آن ناخنبهدندان (نزاری: لغتنامه: ناخن به دندان ماندن).⟨ ناخن زدن: (مصدر متعدی)۱. چیزی را با ناخن
ناخنفرهنگ فارسی معین(خُ یا خَ) [ په . ] (اِ.) مادة شاخی که انتهای فوقانی انگشتان دست وپای انسان و بعضی از جانوران را می پوشاند.
ناخن خشکیلغتنامه دهخداناخن خشکی . [ خ ُ خ ُ ] (حامص مرکب ) عمل ناخن خشک . بی خیری . بی برکتی . نفع خود طلبیدن و به دیگران اندک نفعی نرساندن . رجوع به ناخن خشک شود.
خسیسفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی یس، بخیل، مقتصد، گدامنش، ناخنخشک، ممسک، دونهمت فرومایه، پست، دنی، رذل، لئیم
کنایهفرهنگ فارسی معین(کِ یِ) [ ع . کنایة ] (مص ل .) گفتن سخنی که بر غیر موضوع اصلی خود دلالت کند مانند ناخن خشک به معنی خسیس و ممسک . ج . کنایات .
بی ناخنلغتنامه دهخدابی ناخن . [ خ ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + ناخن ) که ناخن ندارد. (یادداشت مؤلف ). || بی انصاف . آنکه هیچ بهیچکس ندهد. سخت ظالم نسبت بمال زیردستان . آنکه همه خیرها خود را خواهد و بهیچکس اندکی نیز دادن نخواهد. سخت بی خیر. سخت نفع خویش خواهنده که بکسی دیگر چیزی از نفع و خیر رسیدن نگ
خشکلغتنامه دهخداخشک . [ خ ُ ] (ص ) مقابل تر. (از برهان قاطع). یابس و چیزی که تری و رطوبت نداشته باشد . (از ناظم الاطباء). یابس . بِسَر. (یادداشت بخط مؤلف ). آنچه که در آن رطوبت و نم وجود ندارد. آب خود از دست داده . جاف . ضامل . هَشیم . (منتهی الارب ). حَفیف . (دهار). جامد. (یادداشت بخط مؤل
ناخنلغتنامه دهخداناخن . [ خ ُ ] (اِ) ناخون . هندی باستان ، نخا (ناخن انسان ، ناخن حیوانات ). پهلوی ، ناخون . افغانی ، نوک . بلوچی ، ناخون . ناکون ، ناهون . کردی ، ناخنب [ کردی اصیل ، نینوک ]. پشتو،ناخون . ماده ٔ شاخی که درانتهای انگشتان انسان و [برخی ] جانوران میروید. (ازحاشیه ٔ برهان چ معین
ناخنفرهنگ فارسی عمیداستخوان نازک روی سرانگشت دست و پا.⟨ ناخن به دندان ماندن: [قدیمی، مجاز] انگشت به دهان ماندن؛ از فرط حیرت انگشت به دهان گرفتن: ◻︎ بدیشان از غنیمت داد چندان / که خلقی ماند از آن ناخنبهدندان (نزاری: لغتنامه: ناخن به دندان ماندن).⟨ ناخن زدن: (مصدر متعدی)۱. چیزی را با ناخن
ناخنفرهنگ فارسی معین(خُ یا خَ) [ په . ] (اِ.) مادة شاخی که انتهای فوقانی انگشتان دست وپای انسان و بعضی از جانوران را می پوشاند.
درازناخنلغتنامه دهخدادرازناخن . [ دِ خ ُ] (ص مرکب ) آنکه ناخن دراز دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا). أظفر. (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). ظَفراء.
چرک ناخنلغتنامه دهخداچرک ناخن . [ چ ِ ک ِ خ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کثافت ناخن . آلودگی زیر ناخن . ماده ٔ چرکین کثیفی که در زیر ناخن گرد آید. تُف ّ. (منتهی الارب ). رجوع به چرک شود.
زخم ناخنلغتنامه دهخدازخم ناخن . [ زَ م ِ خ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) با ناخن ریش کردن باشد. (برهان ) (آنندراج ). ریش کردن بناخن . (بهار عجم ). || کنایه از رقوم منجمان . (برهان ) (بهارعجم ) (آنندراج ).
شکسته ناخنلغتنامه دهخداشکسته ناخن . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ خ ُ ] (ص مرکب ) عبارت از بی قوت و بی استعداد است . (غیاث ) (آنندراج ).
ناخنلغتنامه دهخداناخن . [ خ ُ ] (اِ) ناخون . هندی باستان ، نخا (ناخن انسان ، ناخن حیوانات ). پهلوی ، ناخون . افغانی ، نوک . بلوچی ، ناخون . ناکون ، ناهون . کردی ، ناخنب [ کردی اصیل ، نینوک ]. پشتو،ناخون . ماده ٔ شاخی که درانتهای انگشتان انسان و [برخی ] جانوران میروید. (ازحاشیه ٔ برهان چ معین