نارلغتنامه دهخدانار. (اِ) انار. (انجمن آرا). مخفف انار است و آن میوه ای باشد معروف . (برهان قاطع) (آنندراج ) (از فرهنگ نظام ) (از شمس اللغات ). انار. رمان . (ناظم الاطباء) : آن که نشک آفرید و سرو سهی آن که بید آفرید و نار و بهی . رودکی .<
نارلغتنامه دهخدانار. (اِ) در اصفهان وزنی است معادل 4 مثقال ،ده نار وزنی است معادل دو سیر و نیم یعنی چهل مثقال ، و پنج نار معادل ده مثقال است . (یادداشت مؤلف ).
نارلغتنامه دهخدانار. (اِخ ) (جبل الَ ...) «عین النار در حوالی انطاکیه است و هر وقت قصبی درآن افکنند در ساعت بسوزد». (حبیب السیر ج 4 ص 665).
نارلغتنامه دهخدانار. (ع اِ) آتش . (برهان قاطع) (دهار) (آنندراج ) (شمس اللغات ) (ناظم الاطباء). آتش . مؤنث است و گاهی مذکر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جوهری است لطیف نورانی سوزنده . (اقرب الموارد) (المنجد). آتش . آذر. ج ،انوار. نیران . نیرة. انوره . نور. نیار <span class="
نارلغتنامه دهخدانار. (اِخ ) (جبل الَ ...) حمداﷲ مستوفی آرد: «در تاریخ مغرب آمده که در صقلیه کوهی است که آن را جبل النار خوانند، به روز دود و به شب آتش عظیم از آن کوه فروزان می باشد چنانکه تا ده فرسنگی روشنی دهد و اهل آن دیار بدان روشنی در شب همه کاری توانند کرد و از آن کوه احیاناً سنگ پاره ه
رگههای نسبتاً همژنnear isogenic linesواژههای مصوب فرهنگستاندو یا چند رگۀ حاصل از خودگشنیهای تکراری، از نسل ششم به بعد
ارتباطات میداننزدیکnear field communicationواژههای مصوب فرهنگستانارتباطات کوتاهبُرد بیسیم و بدون تماس که در آن با استفاده از میدانهای الکتریکی میداننزدیک یا میدانهای الکترومغناطیسی میداننزدیک، ترابرد اطلاعات انجام میشود اختـ . اَرمیک NFC
همشنوی انتهای نزدیکnear-end crosstalkواژههای مصوب فرهنگستانمیزان همشنوی اندازهگیریشده در انتهای نزدیک مدار گیرنده هنگامیکه نشانک ارسالی از انتهای نزدیک خط فرستاده شده باشد اختـ . هان NEXT متـ . همشنوی معکوسreverse crosstalk همشنوی پسسو backward crosstalk
خوانشگر ارتباطات میداننزدیکnear field communication readerواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای که با استفاده از فنّاوری ارتباطات میداننزدیک دادهها را میفرستد و دریافت میکند اختـ . اَرمیکخوان NFC reader
نارنجلغتنامه دهخدانارنج . [ رَ / رِ ] (اِ) بفتح «ر» (و در لهجه ٔ مرکزی به کسر). کردی ، نارنج ، نارنگ . گیلکی ، نارنج . نارنج معرب «نارنگ » است . اصل این لغت هندی است ولی از راه زبانهای ایرانی وارد زبانهای اروپائی شده به صورت اُرانژ و آرنج واُرَنجه و ... درآمده
نارفاقتیلغتنامه دهخدانارفاقتی . [ رِ ق َ ] (حامص مرکب ) در تداول ، نارفیقی کردن . شرط رفاقت و دوستی بجای نیاوردن . ناجوانمردی .
نارنجلغتنامه دهخدانارنج . [ رَ / رِ ] (اِ) بفتح «ر» (و در لهجه ٔ مرکزی به کسر). کردی ، نارنج ، نارنگ . گیلکی ، نارنج . نارنج معرب «نارنگ » است . اصل این لغت هندی است ولی از راه زبانهای ایرانی وارد زبانهای اروپائی شده به صورت اُرانژ و آرنج واُرَنجه و ... درآمده
نارفاقتیلغتنامه دهخدانارفاقتی . [ رِ ق َ ] (حامص مرکب ) در تداول ، نارفیقی کردن . شرط رفاقت و دوستی بجای نیاوردن . ناجوانمردی .
ناربودنیلغتنامه دهخداناربودنی . [ رُ دَ ] (ص لیاقت ) که قابل ربودن نیست . که ربودنی نیست . که نتوانش ربود.
نارشیرینلغتنامه دهخدانارشیرین . (اِخ ) نام نوائی است از موسیقی . (برهان قاطع) (آنندراج ) (شمس اللغات ) (شعوری ).
دره کنارلغتنامه دهخدادره کنار. [ دَرْ رَ ک ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان غارستاق بخش نور شهر آمل . واقع در 46هزارگزی جنوب باختری آمل و 10هزارگزی باختر راه شوسه ٔ آمل به لاریجان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" d
دره چنارلغتنامه دهخدادره چنار. [ دَرْ رَ چ ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش حومه شهرستان ساوه . واقع در 27هزارگزی جنوب باختری ساوه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
دره چنارلغتنامه دهخدادره چنار. [ دَرْ رَ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه شهرستان ملایر. واقع در 27 هزارگزی جنوب شهر ملایر و 15هزارگزی خاور راه شوسه ٔ ملایر به بروجرد، با 598 تن سکنه . آب آن ا
دریاکنارلغتنامه دهخدادریاکنار. [ دَرْ ک َ ] (اِ مرکب ) ساحل دریا. (ناظم الاطباء). لب دریا. ساحل . آنجا که خشکی به دریا پیوندد. اراضی کنار دریا. (یادداشت مرحوم دهخدا) : چو شد سلم تا پیش دریاکنارندید ایچ کشتی و راه گذار. فردوسی .کهی بد ه
دریاکنارلغتنامه دهخدادریاکنار. [ دَرْ ک ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان واقع در 9هزارگزی خاور لنگرود و 4هزارگزی شمال رودسر و راه چمخاله ، با 1112 تن سکنه . آب آن از